دل نوشته های یک کولی

همچون کرگدن تنها به گا رفتم

دل نوشته های یک کولی

همچون کرگدن تنها به گا رفتم

مرگ

مرگ: به نظر قله ی نا امیدی است. 

خانواده به چه معناست؟ کانون ارامش؟

مسلما برای من هرگز اینگونه نبوده.

خانواده تنها چیزی که به من بخشیده نفرت بوده و هست.

و همین نفرت به من عشق هم می دهد.

نفرت از زندگی کنونی. از روابط تیره. از دروغ. دورنگی. نفرت از بودن.

و عشق به زندگی در دنیای خیالی خودم. دنیایی که هیچ غریبه ای را به ان راه نمی دهم.

اری. سهم من از این دنیا فقط و فقط گوشه های خلوت ذهن اشفته ام است.

حیف که مرا با خیالم تنها نمی گذارند. راحتم بگذارید. از شما دل خوشی ندارم. 

تو ای پدر! چقدر در حقم پدری کردی!!! از تو دلگیرم.

و تو مادر همیشه خسته و عصبی بودی! و اگر روزی دلتنگ می شدم و سفره ی دلم را برایت باز میکردم، پشیمانم میکردی.

و خواهری که فقط زمانی من را برادر خویش می دانستی که به پولم نیاز داشتی!

مدت هاست که به مرگ می اندیشم.

دیر زمانی است که رشته کوه های درد را با ناامیدی را در می نوردم و حس میکنم که دیگر زمان فتح قله هاست!

نظرات 1 + ارسال نظر
تلنگر پنج‌شنبه 9 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:43 ق.ظ http://talangori.blogsky.com

آقا محمد از این حرفا نزن / خدا نکنه تو بمیری آقا به این خوبی چرا بمیره / خیلی خوب حست رو منتقل می کنی / آقا محمد هر کی مشکل مخصوص به خودش رو داره / دنیا محل آزمایشه خدا نکنه فکر بد به سرت بزنه / خدا تو رو از خیلی ها بیش تر دوس داره که داره به سخت ترین شکل آزمایش می کنه / هر کی به جایی رسیده وضعش بهتر از تو نبوده / اگر بردی اون وقت تو هم میشه یه آدم بزرگ ......از فرصت ها استفاده کن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد