دل نوشته های یک کولی

همچون کرگدن تنها به گا رفتم

دل نوشته های یک کولی

همچون کرگدن تنها به گا رفتم

سه سال

سه سال بود که بود.

همه میگفتن تو یه احمقی

این یه قصه ی تکراری بود 

     میدونستم

من یه پسرم متولد شیراز که اسمم رو محمد گذاشتن.

اما من می خواستم تا آخرش برم  یه چیزی همیشه به من می گفت که باید تا آخرش بری 

و من میرفتم می دونستم که اخر خوبی نداره اما یه چیزی ... نمیدونم شاید معرفت... شاید مردونگی... یا شاید قلبم که هنوز زنده بود و من نمیتونستم به حرفاش گوش نکنم منو به کجاها که نمیکشوند!

بعد ها اعتراف کرد که سال اول فقط می خواسته با من تفریح کنه! 

اما عجیبه! ماه اول 100 ماه دوم 150و بعد قبض موبایلش به600 تومن هم رسید توی این یک سال من اصلا هزینه ای واسه تلفنم پرداخت نمیکردم اما از یه جایی ماجرا تغیر کرد

اولین دیدار بعد از اولین سال آشنایی! من به خواسته ی خودش(سحر) با مامانم رفتم هتل پارس، اون هم با خواهرش اومد. یادم نمیره: 15 اردیبهشت که روز تولدش هم بود. خیلی سخت بود که مامانم راضی کنم که بیاد. بالاخره واسه اینکه منو از سر خودش بار کنه گفت که به بابات بگو اگه قبول کرد من میام! و برعکس پدرم استقبال کرد!

وقتی مادرم داشت آماده می شد با تاکسی تلفنی رفتم عفیف اباد 2 تا عروسک خوشگل با جعبه های فانتزی گرفتم 40 تومن خرجم شد که بعدا با کرایه تاکسی و خرج کافی شاپ اون شب به 70 تومن رسید. برای من خیلی بود. یه قرار خیلی رسمی و خشک. مامانم زودتر خداحافظی کرد و رفت. و من یه مدت بعد با سحر و ساناز (خواهرش) رفتم. یه پراید داشتن. من عقب نشستم. توی مسیر ساناز رانندگی می کرد و توی آینه همش چشم تو چشم می شدیم. رفتیم که مغازه منو ببینن. همین که وارد شدن ساناز گفت: خب اشانتیون به ما چی می خوای بدی؟

من خیلی جا خوردم. آخه از یه دختر با این همه کلاس گداشتن و افه ی مایه داری همچین حرفی بعید بود! حس خوبی بهش نداشتم اما به روی خودم نیاوردم حدود 35 تومن هم جنس بردن از مغاره.

و روزها گذشتن و من واقعا عاشقش شده بودم. خیلی دوسش داشتم و با اینکه دو سه هفته ای یک بار بیشتر نمیدیدمش ( که همیشه با ساناز بود و همیشه توی هتل پارس و همیشه من با گل و هدیه و همیشه مهمونشون می کردم و اون همیشه دست خالی بود!)