حقیقت چیری نیست که وجود داشته باشد.
انقدر دروغ وجود دارد
انقدر حقیقت هایی که بر پایه دروغ ساخته شده اند
و انقدر حقیقت های نیمه کاره که از صد دروغ بدترند
انهایی که چنان محکم دروغ های شاخ دار می گویند که گویی خودشان عین حق هستند!
و دقیقا انجا که به صداقت کسی ایمان می اوری، درست در همان لحظه است که کائنات قدرت نمایی میکنند و تو به اشتباه غمناک خود پی میبری.
پدرم به من اموخت که دروغ نگویم. و مادرم به من یاد داد که برای حق باید جان داد. و باور دینی من این بود که "همه خوبند. مگر اینکه خلاف ان ثابت شود."
و من شاد و مسرور از این دنیای زیبا ، به میان مردم رفتم به میان هموطنانم. و همیشه سود دیگران را به سود خود ارجح دانستم که مبادا خاطری از من ازرده شود.
و انقدر فریب خوردم و از نیت پاکم سو استفاده شد که من هم مثل خودشان شدم. حال میدانم که:
هرگز نباید راست بگویم، دروغ و نیرنگ رمز زندگی و بقا هستند، همه ی انسان ها بد هستند و هیچ کس بی دلیل خوبی نمیکند مگر برای سو استفاده ی شخصی خود، حال باور دارم که در این زمین تنها ی تنها هستم و باور دارم که اعتماد کردن به معنای شکست خوردن است. می دانم که باید رفت. و همچون کرگدن تنها باید رفت