فکر می کرد اگر قلبش را از سینه خارج کند احساساتش تمام می شود. چه ساده انگارانه میپنداشت که تمام خیانت ها و نامردی ها در قلبش جای گرفته اند. لیکن نمی دانست که وجودش ساخته شده با تمام این زجر ها. سرگردانی بهترین واژه ایست که شاید وصف حالش باشد.
آرمانهایی داشت که در سرزمین پدری دست نیافتنی بود. مسلمانها به هیچکس اجازه رشد نمی دهند. اما او به خاطر ارمانهایش زنده بود.