تنهای و بی کسی به دست و پایت پیچیده
کم اوردی و حس می کنی هیچی برای از دست دادن نداری
یه پیام میدی به تنها دوست ده ساله ات که اتفاقا انلاینه :
- می خوام بمیرم
بعد یه جوری جوابتو میده انگار اصلا نشنیدتت و شروع میکنه از اتفاقات زندگیش میگه
یکی در گوشم گ
گفت : برو بمیر ...
قرار است افسانه بشوم یا هیچ
دوراهی
از میان تباهی و خدایی
در بهبوهه تنهایی
آزردگی
بیماری
مستی
سیگار
شکست
بی رحمی
غربت
عجز
ناتوانی
اندوه
درد
پیمانه
لبریز
کشش
کم آورد
ش ک س ت گ ی
پیوسته
ممتد
حیاط
حیات
شرمت باد
پراکندگی
همت
بزگ
مرد
روزگار
بلا
مصیبت
دیده
نگاه
اسایش
ظاهر
دروغ