از یک جایی به بعد دیگر هیچ چیزی اهمیت ندارد
باختن و بردن بی معنا می شود
عشق
تمایلات جنسی
شهوت
زندگی یا مرگ
هیچ چیز معنایی ندارد
فرقی نمیکند فردا موعد مرگت باشد در یک حادثه رانندگی یا برخورد شهاب سنگ یا ایست قلبی و یا حتی سرطان
فرقی نمیکند فردا بلیت یک بخت ازمایی را برنده شوی یا نیمه گمشده ات را پیدا کنی
فرقی نمیکند
از یک یک جایی به بعد هیچ چیز فرقی نمیکند
از یک جایی به بعد چه فرقی میکند خدا باشد یا نباشد
زندگی بعد از مرگ راست باشد یا دروغ چه تفاوتی دارد؟
روزمرگی در یک زندگی بی پایان قطعا دردناکترین عذاب است
عیش مداوم و روزهایی تا ابد تکراری چگونه با لذت ناب یک لحظه گناه قابل قیاسند؟
وعده هایت برای کسی که به پوچی بودن پی برده است ُ تو خالیست!!!
فریب است
به وضوح اگر انسان را عمیقا میشناختی میدانستی وعده هایت برای اندیشمندان پوچ و توخالیست و تنها به درد قشر پست جامعه می خورد همان ها که به عشق سیبزمینی رای مید هند!
شاید تو هم به دنبال عوام فریبی بودی
شاید هم چیزهای دیگری هست که ما نشنیده ایم ونفهمیده ایم
...
به هر حال فرقی نمیکند ...
انقدر به تنهایی خو کرده ام که صمیمیت ها ازارم بدهند
سنگ صبور باشی
رفیق باشی
گوش شنوا باشی
و
سر بر چاه تنهایی در وبلاگی دور افتاده و متروک بنویسی
غبار بی انتهای غربت در هوای زمانه مان عادی شده
روزمرگی های بی شرم از تخت خوابم بیرون نمیروند
چای تلخ و کام تلخ و نوایی تلخ
ترجیح تلخی سکوت بر همنوایی های تلخ و رفاقت هایی چون زهر
دستانم یخ زده اند و سرما کم کم به قلبم نفوذ کرده
به انجماد روحم قسم خواهم رفت
میلرزم و می روم
تو یارای مقابله با من را نداری
من فرزند شبی زمستانی ام
من تمام لحظاتم را با ازمون های بی رحم زمستان گذرانده ام
من به پایان نزدیکم
زندگی زود اتشم زد و کامهای عمیقی هم گرفت
تند تند سوختم
من به پایان نزدیکم
من به پایان نزدیکم
این را در لبخند زندگی میبینم