سرم را به نشانه تایید تکان دادم
...
گفتم: این همه پسر تو زندگی تو چکار می کنند؟
گفت: ما فقط با هم دوستیم،
اونها مثل برادر های من هستند
و تو باید با این قضیه کنار بیای...!
گفتم: من اینجوری نمیتونم ، اگه قراره با هم باشیم ،باید با بقیه برات فرق داشته باشم.
گفت: فرق تو اینه که دوستت دارم
....
لبانش را که بوسیدم گفت: تو اولین کسی هستی که می بوسمش!
باورم شد.
اما لحظه های بعد که باز هم گفت: ما فقط با هم دوستیم.
انگار اتشی بود که به دلم می زدند!
....
در اغوشش گرفتم
با هم زندگی کردیم
باز هم گفت: ما فقط با هم دوستیم
و می دانستم که این جمله یعنی: حق نداری از دیگر پسر های زندگی من بپرسی. یعنی: من فقط لحظاتی مال تو هستم که در کنارتم! یعنی: تو حق نداری نگرانم باشی....
...
اما او برای من یک دوست نبود، یک دنیا بود، و کسی که تمام اولین هایم را با او تجربه کردم.
یک روز خواستم تلافی کنم گفتم: تو فقط برای من یک دوستی.
اشک در چشمانش حلقه زد و غذایی که دهانش کرده بودم را بیرون ریخت!
...
رفتیم....
رفتیم تا هم آغوشی...
و باز گفت: تو فقط برای من یک دوستی!!!
یادم به حرف هایش افتاد که:
"من تامجردم می خوام همه جور دوست داشته باشم و همه جور دوستی را تجربه کنم"
حرف هایش که می گفت: تو تمام اولین های منی و قبل از تو با هیچ کس نبوده ام هنوز در ذهنم پشتک می زند...
از خودم می پرسم:
مرز دوستی و عشق را کجا می داند؟
دیوار های وفاداری را در چند کیلومتری خود ساخته است؟
یادم به این افتاد: من فقط یک دوست بودم!!!