من نه فقط تنهایی را حس می کنم که میبینمش که در کنارم نشسته! با من می خوابد، در اغوشم. میکشد گاه هم صحبتم می شود و گاه با هم قدم می زتیم. سال تحویل را با وبگردی گذراندن هم عالمی دارد عالمی غمگین اما به مراتب سنگین!!!
اینجا خونه ی منه
تمام همسایه هام رو مثل فامیل های مجازیم دوست دارم
و می خوام سر سال تحویل یه جایزه بهتون بدمیه عیدی....
اما فقط باید به این سوال جواب بدید:
اون چیه که وقتی داری دوست نداری داشته باشی و وقتی که نداری دوست داری داشته باشی؟
تنهایم
تنهای تنهایم
سالم را اینجا تحویل میکنم
در همین خا نه ی مجازی
اینجا تنها جایی است
تنها کسی است
که دارم
تنهایم
تنهای تنهایم
رابطه های 21ام مثل دایره تو سری خورده هستند. شاید بیضی! هر جا باشی یکی کنارت هست، و همیشه فاصله ی تو تا مرکز بیضی با یکی دیگه برابره. از یکی کمتره و از یکی بیشتر! اما جالب اینجاست که بیضی دو تا مرکز داره و تو نمیتونی هر دو بعد ادم های امروزی را هم زمان ببینی! خلاصه اینجوریه! تو هرچی به یک بعد نزدیکتر بشی شک نکن که کس دیگه ای به بعد دیگر به اندازه ی تو نزدیک هست! اما اصلا رابطه باید پاره خط باشه. بدون خم . پیچ و اما و اگر و شاید و ولی و ... (این کوفت زهر مار ها مثل این مثل خواهرمه و این یکی مثل برادرمه و این خوبه و ...)
اصلا اخر سالی ک..م تو زندگی
همین
نقطه.
رفتنت را
-هرچند سخت- اما پذیرفتم
-گفتی که بر میگردی-
... ... ... ... ... ... . . .
رفتی
دلت تنگ نشد
در خاطرت جایی نداشتم
تو رفتی که بروی
و از شکل رفتنت شکه شدم
از دوریت غصه نخوردم
فقط
از دل سنگت چشم دیگری داشتم
دیروز که میرفتی با اشتیاق پریدی و بی هوا از هزاران چشم بوسیدی و گریستی...
امروز وقت رفتن حواست پیش من نبود و چشمانت جای دیگری را می پایید و من دلیل اضطراب نا اشنایت را هرگز نفهمیدم...
- ... -
نقطه.
خوش به حالت... قایقت هنوز لب ساحل پهلو گرفته... هر چند بی سرنشین و منتظر.... قایق مارا یکی سوار شد و برد و در مه گم شد که اصلا از زلال اب خبر نداشت و تنها از قایق سواری خوشش می امد! برایش قایق و صاحب قایق مهم نبود... شنیدنم درد می کند ! فکر میکنم رگ های قلبش گشاد شده! اخه بیچاره "شنیدنم" تا حالا خیلی دروغ شنیده1
دیشب رفتی و ...
و عجیب رفتی
2 روز دیگر عید است و م ن حس نمی کنم... اصلا...
نه خانه تکانی کردم و نه...
دیگر هیچ چیز
این هم 200 امین پست، و مثل صفر ، خالی
بعضی وقت ها مثل یک گیلاس بزرگ میمونه که قراره درسته قورتش بدی...
یا توی گلوت گیر میکنه و خفه میشی
یا با کلی بدبختی پرتش می کنی بیرون
یا اگه خیلی خیلی مرد باشی شاید بتونی قورتش بری و لذتش را ببری
دست خط زیر که دل-یار در وبلاگ دل-زاد یادگار گذاشت:
"خدایا
من خیلی دوسش دارم.....
یه جوری بهم بگو گناه نکردم.....
خدایا بگو تو این رابطه تو هم کنارمونی
خدایا خیلی دوست داریم"
دستم را توی حلقم فرو میکنم
باید هر طور شده این خواب آور های لعنتی را بالا بیاورم
سالهاست که خوابم کرده اند
اما این اواخر زیادی به خوردم داده اند! خوابم...
عجیب خوابم برده است
و هیچ نمی فهمم.
نقطه.
بعضی وقت ها دوست داری به بعضی چیز ها و بعضی کس ها دل ببندی که می دونی از خواب گذرا ترند و لی انقدر دوست داشتنی هم هستند که ححتی در خواب هم نمی توان دیدشان... و چه شیرین دل بستنی است این دل بستن ها.... و چه جان سختند بعضی خاطره ها... و چه عمیق بعضی زخم ها... و امان از یاد گار ها... یادگاری هایی که امانت را می برند و هرجا چشم می اندازی لمسشان میکنی.... لا مذهب اخه انگار رنگ چشماتو به همه دنیام پاشیدی... ... رفتم تو بی راهه... (باز هم) ببخشید این ها مال چند ماه دیگه هست (برام دعا کنید که نباشه)
شاید تا به امروز کسی مرا اینگونه توصیف نکرده باشد:
"کله شق"
و آنچه را که دوباره دستم می کنم
و یاد تو
" من فقط عاشق اینم ...
الکی بگم ...
تو بگی که نمی تونم... "
و من فقط ارزو می کنم که تمام جدا جدا شدن هایت الکی باشد...
کاش اشک هایت الکی باشند...
کاش وقتی مچت را محکم گرفته بودم، شوقت برای رفتن زیر ماشین الکی بود...
کاش عشقت الکی بود...
کاش خوبی هایت را می شد الکی پنداشت...
کاش ...
اگر الکی بودی اینقدر از خودم بدم نمی امد
اما باور داری از روزی که من و تو "من" شده ایم، شعر ها چقدر زیباتر شده اند؟
گویی تمام خواننده ها یکی از شعر هاشان را فقط برای من و تو سروده اند...
انگار میم و نون کل حروف الفبا را زیر و رو کرده اند...
انگار نقطه دار ها را ختنه کرده اند و پای بی نقطه ها دامن های چین خورده...
انگار تو، دیگر تو نیستی،
درست مثل من که دیگر نیستم
انگار ...
انگار از لبت نوشیدم...
انگار به دورت تابیدم...
انگار با نگاهت به من گفتی:
اگه دلت خواست بی تابم کن
انگار همه چی آرومه...
الکی بگی جدا شیم
الکی
بعد از غروب
در شبی از شب های پایانی ماه
کاسه آشی را دستم گرفتم و از کوه بالا رفتم
-نه زیاد بالا-
و در گوشه ای نشستم و
در چشمان سگ ولگرد صادق هدایت خیره شدم
آنجا خودم را دیدم، شما را هم دیدم
گویی مهمانی بود و من انجا تمام مردمان را دیدم!!!
دختر ها...
نه
پسر ها هم...
باز هم نه...
تمام ادم های این قرن سیاه 21
صفت های خویش را فراموش کرده اند
چونان سگ
نه... سگ اینگونه نیست....
شایدد چون گربه...
هرچه به پایشان بریزی
هرچه تر و خشکشان کنی
هرچه از جان بگذاری برایشان
در نهایت
دیگری که امد
تکه ای غذا که جلویشان انداخت
چنان به لیسیدن کفش هایش مشغول می شوند
که تو حیران می مانی
آیا هرگز وجودی هم داشته ای؟!
اما نه...
گربه ها فکر نمی کنند
ولی این انسان های 21ام
فکر میکنند (و واقعا فکر را می کنند)
و در مرداب ذهنشان
لاشه ی تو را به سنگ توجیهاتشان می بندند
و می اندازنت تا در قعر گند اب متافن وجدانشان خفه شوی
صدایت در نیاید و انقدر با باکتری های افکار مسمومشان خوبی هایت را تجزیه کنند تا جزئی از مرداب شوی
و سپس حق را به خود می دهند
مدتی است که
دستم به سمت کیبرد میرود،
نوشتنش بیرون می جهد،
اما وقتی خون نوشته هایم بر چرک نویس دنیای مجازی می پاشد
میبینم که درونم، چقدر تکراریست
و باز هم می خواهم رگ دستم را بزنم
و باز هم خون نوشته های سیاهم را اینجا بپاشم
تیغ کیبردم کند نشده است
شاید رگ های من ملتهب شده اند
یا قلبم جان ندارد این خون سیاه لعنتی را در بدنم بگرداند
فشارم بالاست
و این خون سیاه لعنتی
این واژه های لجباز که مثل قیر مذاب
سلول هایم را مسخ میکنند
از پارگی شاهرگم بیرون نمی ایند
گاهی وقت ها فکر می کنم
هیچ نداری
مگر نیم جو معرفت ...
شاید...
"سهم من از هم بستر قصه ی همان مرغان مهاجری ست که فقط می گذرند..."
قابل توجه دوستان عزیز از امروز گودزیلا تغیر نام پیدا کرده و مفتخر شده به نام زیر که خودم براش انتخاب کردم:
ماده گرگ
البته ماده گرگ جان تنها دلیار کولی دلزاد هست
معمولا دوست ندارم توی وبلاگم عکس باشه. اما این دومین عکس را می گذارم. برای صاحبش صلواتی بفرستید.
*************************************
************مرگ واژه در لحظه*************
*************************************
_______تو
بودنم را جشن می گیری،
=================================
((((((((((((و من لحظه ها را، با واژه می روم))))))))))))
=================================
//در جمله هایم به دنبال "تا" نگرد//
که من، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، بدون "تا" می روم
ادامه مطلب ...عشق مرد
عشق پشت در یک خانه مرد
عشق سیلی هم خورد
عشق کبود هم شد
عشق اه ها کشید
عشق اشک ها ریخت
عشق را به خاک سپردند
عشق به اسرار الهی پیوست
مزار عشق هم به اسرار الهی پیوست
...
و بشر بدود به دنبال مزار عشق
خاک به خاک
-در تمام خاک زمین
شهر به شهر
مسجد به مسجد
حتی در خود خانه ی خدا
قرن به قرن
لحظه به لحظه...
بشر بدود به دنبال مزار عشق
و نمی یابی!
ای بیچاره بنی ادم...
حتی مزار عشق را!!!
بلکه انتظار مرحمی باشد بر بی رحمی اجداد تو!
...
-هرچه عشق بود کشتید
- - کم از خون خدا نریختید
- - خون فرشتگان هم کم در شیشه نکردید!
- - - - نمک بر زخم عشق کم نپاشیدید...
ای بیچاره بنی آدم!!!
از همان لحظه ی بین در و دیوار عشق با زمین و زمینیان
عشق با قلب هر زن و مرد
عشق با جان ما
غریبه شد
و عشق
افسانه شد...
اما
ای بیچاره بنی ادم!!!
دریغا که
افسانه ی عشق را هم به خاک می سپاری...
برو
برو ای بیچاره بنی آدم
برو تا هم آغوشی حیوان
برو که باخته ای
و خبر نداری که چه باخته ای...
تا نگاه می کنی،
وقت رفتن است باز هم همان حکایت همیشگی!
پیش از آنکه با خبر شوی لحظه عزیمت تو ناگزیر می شود
آی ...
ای دریغ و حسرت همیشگی!
ناگهان چقدر زود دیر می شود
کنارم بخواب و
به دورم بتاب و
از این لب بنوش
چو تشنه که آب وگل آتشی تو
حرارت منم من
که دیوانه ی بی قرارت منم من
خدا دوست دارد لبی که ببوسد
نه آن لب که از ترس دوزخ بپوسد
خدا دوست دارد من و تو بخندیم
نه در جاهلیت بپوسیم بگندیم
بخواب آرام پیش من
لبت را بر لبم بگذار
مرا لمسم و کن و دل را
به این عاشق ترین بسپار
بخواب آرام پیش من
منی که بی تو میمیرم
لبت را بر لبم بگذار
که جان تازه میگیرم
download link:دانلود
من امشب لباس هایم را وارونه می پوشم
ای دنیایی که وارونه شدی...
و پشت سر هم ضربه میزنی
از جان من چه می خواهی؟
چون تو شوم؟
باشد
من امشب لباس هایم را وارونه می پوشم