وقتی اونقدر سیگار پشت سیگار روشن میکنی که بالا میاری
وقتی خانه ای برای رفتن نداری
وقتی دردی که بتونی به کسی بگی نداری
وقتی هیچ کس منتظرت نیست
حتی اگه یک هفته هم نباشی هیچ کس حتی رنگت هم نمیزنه که ببینه مردی یا زنده ای...
وقتی توی شهر خودت، خونه خودت اینقدر غریبه شدی
شاید شبهای سرد زمستون گوشه خیابون را به خونه ترجیح بدی
شاید به تنهایی عادت کنی
شاید بشی مثل من
وقتی که نه کسی دوستت داره و نه تو کسی را دوست داری
وقتی تنها دوستت سیگار هست پشت سیگار...