دل نوشته های یک کولی

همچون کرگدن تنها به گا رفتم

دل نوشته های یک کولی

همچون کرگدن تنها به گا رفتم

تو

کنار تو بودن حس ناب خوشبختیست

کنار تو بودن تبلور تمام ارزوهای دور است

نگاه تو لمس تو ناز تو 

چنان رویایی است که واقعیت را نقض میکند

تو تقطه عطف احساسی

تو چنان ظریفی که بلور شبنم بر گلبرگ اقاقی و چنان استوار چون سخره های هزاران ساله

تو مثل باران زلال مثل برف سفید مثل اقیانوس پر تلاطم مثل اسمان وسیع و دست نیافتنی و مثل چشمه گوارا و زلالی

تو مثل ظهر تابستان کویر داغ و سوزان و مثل نیمه شب زمستان دنا سرد و نافذ 

تو چنان قنچه های بهار دلربا

تو روان مثل اگاهی رودخانه و ارام و صبور مثل ارامش برکه

تو تلاطم عشق و سکون ارامشی 

چگونه میشود در چند واژه دوست داشتنت را توصیف کرد

چگونه میتوانم خواستنت را مقیاسی بیابم

کلام ناتوان و واژه عاجز است. ای مقدس ای خواستنی ای دوست داشتنی ترین

من بغض میکنم

من ناز میکشم

من عطش خواسته شدن دارم

من درد بی کسی و غربت دارم

زجر اعتماد 

لذت نبردن

درد

درد 

درد دارد دوست خوب من

خیلی درد دارد

نقطه جاذبه صفر

فرقی نمیکند با اپولو۱۱ یا فالکون هوی یا حتی با گایش اجتماعی. از زمین و زمینیها که بریدی به نقطه جاذبه صفر میرسی. جایی که هیچ انسانی هیچ جرمی و هیچ اتفاقی برایت جاذبه ای ندارد. 

دیگر دلم بلیت یکطرفه پناهندگی در غربت نمی خواهد

بلیت یک طرفه مریخ یا حتی اندرومدا هم... 

دلم سقوط از دره ها ی گرندکانیون می خواهد و تکه های بدنم که با منقار کرکسها جدا میشود. بگذار لاقل انها سر من دعوا کنند! برای بدست اوردن تکه ای از من با هم بجنگند. برایم ولع داشته باشند! 

پوچی و بی مصرفی را زندگی از طفولیت در حلقمان چپانده... 

چه لذتی دارد خواسته شدن؟ خواستنی بودن؟ شاید کرکسها به جسدم بگویند. شاید...