دل نوشته های یک کولی

همچون کرگدن تنها به گا رفتم

دل نوشته های یک کولی

همچون کرگدن تنها به گا رفتم

پایان

شاید گاهی بشود خیلی منطقی به پایان فکر کرد

یک روز صبح از خواب بیدار میشوی

اطرافت را مینگری همه ادمها را با دقت نگاه میکنی همه چیزهایی که داری یک شکل دیگر شده اند. همه چیز زیباست حتی راننده عصبانی که با خشم بوق میزند هم دوست داشتنی است چه برسد به چهره پدر و مادرت! و میدانی این روز اخر است. اخرین باری که همه چیز را مینگری! میدانی که خیلی راحت می شود با یک لبخند با شعف و شادی تمام به لبه پشت بام یک ساختمان بلند رفت و به زندگی خود پایان داد. درست به همین راحتی میشود همه چیز را تمام کرد

و باور داشت که هیچ شروع دوباره ای در کار نیست!

میشود یک روز در یک سفر کاری در جاده پایت را تا اخر روی پدال فشار دهی و به استقبال کامیونی بروی که در لاین مخالف به سمتت می اید! میشوداری و میشود با اختیار و هوشیاری تمام تنها چند درجه زاویه فرمان را تغیر داد. همین. و به همین راحتی!

و می شود جاده را گرفت و ادامه داد تا هر کجا که می رود! و بعد در گوشه ای از دنیا پیاده شد که مطمین باشی اگر رگهایت را بزنی جز کرکس و گرگ ها کسی به سراغت نمی اید

می شود رفت تا لب دریا. پاها را تا سر برهنه کرد و رفت و رفت تا هرکجا که جای هوا اب تنفس کنی.

و می شود صبر کرد تا نیمه شب بعد پنهانی قایقی دزدید و بروی تا خط افق. و انجا باز هم تن برهنه ات را به دریا بسپاری. خوراک ماهی ها شدن به مراتب بهتر از تجزیه به وسیله کرمها و مورچه هااست انهم زیر مشتی خاک

و من دلم می خواهد همین فردا همه این کارهارا همین فردا صبح امتحان کنم. و به هزار روش مختلف بمیرم

ازادی واقعی مرگ است