فرقی نمیکند با اپولو۱۱ یا فالکون هوی یا حتی با گایش اجتماعی. از زمین و زمینیها که بریدی به نقطه جاذبه صفر میرسی. جایی که هیچ انسانی هیچ جرمی و هیچ اتفاقی برایت جاذبه ای ندارد.
دیگر دلم بلیت یکطرفه پناهندگی در غربت نمی خواهد
بلیت یک طرفه مریخ یا حتی اندرومدا هم...
دلم سقوط از دره ها ی گرندکانیون می خواهد و تکه های بدنم که با منقار کرکسها جدا میشود. بگذار لاقل انها سر من دعوا کنند! برای بدست اوردن تکه ای از من با هم بجنگند. برایم ولع داشته باشند!
پوچی و بی مصرفی را زندگی از طفولیت در حلقمان چپانده...
چه لذتی دارد خواسته شدن؟ خواستنی بودن؟ شاید کرکسها به جسدم بگویند. شاید...