شاید دیوانه خطابم کنید یا شاید مرا یک بزدل بدانید که فرار را ترجیح می دهد
اما انچه که مدتیست ذهنم را سخت مشغول کرده واژه ی زیبای خود کشی است
کاش زودتر می مردم . از انان که خود را دوست می نامند بیزارم. از خودم نیز.
امروز از کسی حرفی را شنیدم: "دختر ها، دخترند اما جنده صفت شده اند" و من در تکمیل سخنش گفتم: پسر ها نیز...
اکنون اندکی اندیشه کردم حال می دانم غزال چرا رفت. دلیل رفتن سحر را نیز می دانم:
ان ها برای ارضای غرایز خود، خویشتن را از دست دادند، اما من کسی نبودم که به هر دلیل حاضر بشم از وجود یک دختر نامحرم استفاده کنم. به نظر من قداست عشق با شهوت قابل امیزش نیست مگر پس از ازدواج. و من، دوست دخترم را خیلی دوست داشتم اما ارضایش نکردم و او مرا ترک کرد.
و فهمیدم معنای جمله ی"من بدم. تو خوبی.لیاقتت را ندارم" در واقع این است: "من به کسی نیاز دارم که بکنتم و شهوتم را اروم کنه. تو به درد من نمیخوری اخه خیلی گاگولی"
ولی من عاشق عشق بازی ام نه سکس! عاشق عاشق شدنم! می دونم با همه فرق دارم ...
اما امیدوارم یک روز وفاداری را پیدا کنم مثل خودم. که اگر بدانم پیدا نمی کنم برای مرگ تعلل نمی کنم.
شسیشسی
سلام امیوارم این نوشته ها فقط حرف نباشه گاهی ظاهر و حرف با انچه در دل و بطن است متفاوت است که به ان ریا میکند و تله ایی برای گول مالیدت=ن سر بعضی ها!!!!!!!!!!
بهت حق می دم شاید اگر خودم هم به همچین وبلاگی سر میزدم همین فکر را می کردم! برعکس تو من ارزو داشتم که تمام این حرف ها و وبلاگ فقط در حد همون خیال و ریا و ... باشه! و اون زمان شاید می توانستم معنای لبخند، شادی، بی خیالی، رفاه و ... خیلی چیز های دیگر را بفهمم بدون اینکه هر لحظه قلبم فشرده بشه و از چشمام بچکه پایین...
اما دقیقا مشکل همینجاست که من نمیتونم وژدانم را زیر پا بذارم
نمیتونم مثل همه باشم!!!
می گم آقا محمد بیا فقط به عشق فکر کنیم نه به شخص