وقتی که کوه گرفتاری میریزه روی سرت و مسئولیتت روز به روز بیشتر میشه. تو در به در دنبال یک دستگیره و یه پناه گاه می گردی. دنبال جایی که بتونی بهش تکیه کنی. ولی هیچ چیزی پیدا نمیکنی. هیچ کسی نیست. حتی یک دوست که پناه درد دل هات باشه. عجب حس سنگینی است این بی پناهی و بی کسی.
تنها دل خوشی من توی زندگیم همین وبلاگ هست و 4 تا نظر و چند قطره اشک...