دیشب تو اخرین حرف های دل من را شنیدی
اگر خواستی التماس دستانم را بپذیر ، تا دست در دست هم به سوی زیبایی ها بدویم
و اگر نه
اگر حس می کنی نمی خواهی از سیاهی ها دل بکنی و برای ذره ذره مردن تصمیمت را گرفته ای
دیگر کاری از من بر نمی اید.
تو را به خودت می سپارم که حتی خدا را هم نداری.
پ.ن: دیشب من احمق 12 تا 3 با تو حرف زدم و تو اخرش بالاخره تونستی یک بهونه پیدا کنی و بزنی زیر همه چیز. من که نمی تونم به زور بلندت کنم وقتی نمی خوای از خاک دل بکنی. برام سخته ولی یه بلایی سرم اوردی که می خوام بهت بگم: ... ... ... . ولی افسوس که دلم نمیاد.
ما که رفتیم...