من عاشق باد و بارون و طوفان و ابر و خزان و زیر باران تنها تا بی نهایت و تا صبح پیاده و بدون چتر راه رفتن هستم. و عاشق تمام لحظه هایی که اسمان میگیرد و میبارد. دیوانه ام می دانم. و متاسفانه چند سالی است که شیراز یه بارون درست و حسابی نیامده! بارونی که تا صبح بتونم همراه شرشرش خیابان های خلوت را تا صبح بگردم و بگریم و هیچ کس اشک هامو نفهمه! و بعد یک هفته سرما خوردگی! چقدر اون تب بعد از یک شب عشق و اشک را دوست دارم. سرما را دوست دارم. وقتی صورت و دست هایم از سرما بی حس میشوند. وقتی توی کفشم پر از اب می شود و من با پاهایی که دیگر هیچ حسی ندارند هنوز زیر باران می روم.تنهای تنها.