سه بار
و با سه ادبیات بسیار زیبا و هر بار سه ساعت وقت گذاشتم و هر بار زیباتر از دفعه پیش ان لحظه های پاک را به تصویر کشیدم.
و هر بار با اتفاقی نادر و ناگهانی تمام مطالب گم شد!!!!
فهمیدم که:
انقدر مقدسی که نباید بنویسمت.
ان روز هم یک بعد از ظهر پنجشنبه پاییزی بود!!! یادم می ماند.
پنجشنبه 19 اذر ماه 88
...
دلزاد عزیز
اتفاقی اینجا رسیدم و پست قبلیت رو دیدم.
به عنوان یه دوست که تجربه مشابهی با دوست دختر تو داشته پیشنهاد میکنم اگر چیزی راجع به معشوق گذشته ت توش هست پاک کنی... اینو به خاطر اون میگم که آزار نبینه...
تو؟ با دوست دختر من؟ اصلا منو و اونو از کجا میشناسی؟ اون تمام مطالب منو خونده. و هیچ چیزی از من نیست که ندونه...
نمی دانم چه می خواهد
بر سرم بیاید در هفت روز اینده
.............
balm plz
!
امیدوارم این خلوت همیشه پاک و زیبا بمونه...
زیبا بود