دیشب:
سر خوش می خندیدم و می رقصیدم و می خواندم:
یه دختر اهوازی دلم را گرفت به بازی....
گاهی با طنازی گاهی با لجبازی....
مادرم گفت: چه خبره؟ اهسته تر..!!!
همه ان شب شاد بودند
امشب:
مادر با تعجب:
چرا سر کار نرفتی؟
چرا توی اتاق تاریک؟
چرا گریه می کنی؟
چرا به هم ریخته ای؟ پریشانی پسرم؟ پسرم کجا؟
مادر نگران برای اینکه کمی جو سنگین را عوض کند می گوید:
"چی شده؟ دختر اهوازی قهر کرده؟"
پسر نتوانست جلو بغضش را بگیرد ، سرش را برگرداند و رفت در خلوت دلگیر خود....