آره عشق مرگ انتخابه...یاد این موضوع افتادم که خدا روزی به ما قدرت انتخاب داد و این ما رو از فرشته ها تو مقام بالاتری قرار داد...اما هیچ کس نفهمید که خدا با قرار دادن عشق توی وجود ما این حق انتخاب رو دوباره ازمون گرفت!
هر چند که دلتنگ تر از تنگ بلورم با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم اندوه من انبوه تر از دامن الوند بشکوه تر از کوه دماوند غرورم یک عمر پریشانی دل بسته به مویی است تنها سر مویی ز سر موی تو دورم ای عشق به شوق تو گذر می کنم از خویش تو قاف قرار من و من عین عبورم بگذار به بالای بلند تو ببالم کز تیره ی نیلوفرم و تشنه ی نورم
ببین... داداش... انقده منفی فکر میکنی که منفی شدی به کْل!! چرا سعی نمیکنی یکم زیباتر به زندگی فکر کنی؟ چرا همش تسلیم لحظه هات میشی؟؟ این کار آدم های ضعیفه! محمد...خدا رو شکر کن، به خدا شرایطی که تو داری، آرزوی خیلی های دیگست، چرا ناشکری میکنی و دلت میخواد دنبال یک غم توی زندگیت بگردی و بزرگش کنی و صبح تا شب بزاریش جلوی چشت؟ مگه مریضی روانی؟ داری فقط خودتو و زندگیتو میسوزونی!!! سعی کن از اول بسازیش! هی نگو نمیشه، تو شرایطم رو درک نمیکنی و ازین شعر و ورها! تازه 21 سالته روآآآآآآنیییی!!! الان اینطور داری همه چیزو میپاشونی به هم، 2 روز دیگه زندگی دار شدی چی؟ خودت رو اسیر لحظه ها کردی محمد... بدجور داره میزنتت زمین! یکم به خودت بیا...یکم در برابر خودت مقاومت نشون بده...یعنی دیگه انقدر؟؟؟ میگن جهاد اکبر جهاد با نفسه یعنی همین! میدونم، تو یکیو مییخوای که دوسش داشته باشی... اما توی همین دوست داشتنتم میری سراغ نقطه های کور. یکی دوست داشته باش، که بهت آرامش بده، باهاش زندگیتو نظم بده! خیلی بی نظممــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیییی !!! یکم نظم بیاد توی زندگیت همه چی درست میشه، مطمعنم بیشتر این اوضاع و احوالات از سر اون دختر بی خیر و برکتی بود که اومد توی زندگیت. گرچه اون هم از ذات خودش و ذات بچه گانه ای که داشت اینطور کرد دست خودش نبوده، اما تو هم مقصری،اینو مطمعن باش. خیلی زود قضاوت میکنی... خیلی بی نظمی... خیلی اسیر لحضه هایی. اینها رو سعی کن درست کنی، ایشالله درست میشه...بهت قول میدم. میگن که : مراقب افکارت باش که گفتارت میشن مراقب گفتارت باش که رفتارت میشن مراقب رفتارت باش که عادتت میشن مراقب عادتت باش که سرنوشتت میشن. نمیخوام به پستم جواب بدی، فقط روش فکر کن. یکم خودت فشار بیار به خودت خوب لامسب! نذار سختی ها باعث سختی های بیشتری بشن. نذار جایی که خودت میتونی فشار کمتری به خودت وارد کنی، باعث بشی که زمونه کمرتو بشکونه. فهلا!
1.مگه من نا شکری کردم؟! 2.نظم قبول 3.مرسی از نظرت 4.بعضی قسمت هاش: میره 5.من 21 سالم نیست 6. پایان...
اینو تایید نکن! ببین، یک چیز دیگه، احساس میکنم آشغال های زیادی دور و برتو گرفتن... کسایی که نظر واست میزارن، دارن همینطور منحرفت میکنن. سحر رو به عنوان تجربه بذار کنار!!! انقدر هی نگو همه یک جورن، همشون مثل همن... تا کی میخوای به این حرف هات ادامه بدی، خودت میدونی که داری اشتباه میکنی...به خدا اشتباه میکنی!!! یکم صبر کن... عشقتو بدون بد بینی به گودزیلا تقدیم کن...بذار یکم زندگیت رو فرم بیاد. به خدا حس خوبی نسبت بهش دارم، هیچ کدوم از دوست دخترهای قبلیت مطمعنن مثل این نیستن!! باهاش یک جدید رو شروع کن. این آشغال های دور و برتم بریز دور...یکمم اتاقتو سر و سامون بده، آمو منم تو این اتاق بودم مثل تو دیوانه میشدم! یکم صبر فقط!!! محمد الان عوش شدی ، شدی، نشدی ... دیگه نمیشی!عاقبتشم خودت میدونی چیه!
عشق... که هر چه می کشیم از این لعنتی هست...
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
یه چیزی معلق اون وسط!!
آره عشق مرگ انتخابه...یاد این موضوع افتادم که خدا روزی به ما قدرت انتخاب داد و این ما رو از فرشته ها تو مقام بالاتری قرار داد...اما هیچ کس نفهمید که خدا با قرار دادن عشق توی وجود ما این حق انتخاب رو دوباره ازمون گرفت!
قشنگ بود دوست عزیز
عزیزم امیدوارم هیچ وقت تو هیچ انتخابی پشیمون نشی
م....................یم تو آخرشی
من دوست دارم همین
دیروز
امروز
فردا
دوسش دارم
غزل دلتنگی
هر چند که دلتنگ تر از تنگ بلورم
با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم
اندوه من انبوه تر از دامن الوند
بشکوه تر از کوه دماوند غرورم
یک عمر پریشانی دل بسته به مویی است
تنها سر مویی ز سر موی تو دورم
ای عشق به شوق تو گذر می کنم از خویش
تو قاف قرار من و من عین عبورم
بگذار به بالای بلند تو ببالم
کز تیره ی نیلوفرم و تشنه ی نورم
ببین... داداش... انقده منفی فکر میکنی که منفی شدی به کْل!!
چرا سعی نمیکنی یکم زیباتر به زندگی فکر کنی؟
چرا همش تسلیم لحظه هات میشی؟؟ این کار آدم های ضعیفه!
محمد...خدا رو شکر کن، به خدا شرایطی که تو داری، آرزوی خیلی های دیگست، چرا ناشکری میکنی و دلت میخواد دنبال یک غم توی زندگیت بگردی و بزرگش کنی و صبح تا شب بزاریش جلوی چشت؟
مگه مریضی روانی؟
داری فقط خودتو و زندگیتو میسوزونی!!!
سعی کن از اول بسازیش! هی نگو نمیشه، تو شرایطم رو درک نمیکنی و ازین شعر و ورها!
تازه 21 سالته روآآآآآآنیییی!!! الان اینطور داری همه چیزو میپاشونی به هم، 2 روز دیگه زندگی دار شدی چی؟
خودت رو اسیر لحظه ها کردی محمد... بدجور داره میزنتت زمین!
یکم به خودت بیا...یکم در برابر خودت مقاومت نشون بده...یعنی دیگه انقدر؟؟؟
میگن جهاد اکبر جهاد با نفسه یعنی همین!
میدونم، تو یکیو مییخوای که دوسش داشته باشی...
اما توی همین دوست داشتنتم میری سراغ نقطه های کور.
یکی دوست داشته باش، که بهت آرامش بده، باهاش زندگیتو نظم بده! خیلی بی نظممــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیییی !!!
یکم نظم بیاد توی زندگیت همه چی درست میشه، مطمعنم بیشتر این اوضاع و احوالات از سر اون دختر بی خیر و برکتی بود که اومد توی زندگیت.
گرچه اون هم از ذات خودش و ذات بچه گانه ای که داشت اینطور کرد دست خودش نبوده، اما تو هم مقصری،اینو مطمعن باش.
خیلی زود قضاوت میکنی... خیلی بی نظمی... خیلی اسیر لحضه هایی.
اینها رو سعی کن درست کنی، ایشالله درست میشه...بهت قول میدم.
میگن که :
مراقب افکارت باش که گفتارت میشن
مراقب گفتارت باش که رفتارت میشن
مراقب رفتارت باش که عادتت میشن
مراقب عادتت باش که سرنوشتت میشن.
نمیخوام به پستم جواب بدی، فقط روش فکر کن.
یکم خودت فشار بیار به خودت خوب لامسب! نذار سختی ها باعث سختی های بیشتری بشن. نذار جایی که خودت میتونی فشار کمتری به خودت وارد کنی، باعث بشی که زمونه کمرتو بشکونه.
فهلا!
1.مگه من نا شکری کردم؟!
2.نظم قبول
3.مرسی از نظرت
4.بعضی قسمت هاش: میره
5.من 21 سالم نیست
6. پایان...
اینو تایید نکن!
ببین، یک چیز دیگه، احساس میکنم آشغال های زیادی دور و برتو گرفتن... کسایی که نظر واست میزارن، دارن همینطور منحرفت میکنن.
سحر رو به عنوان تجربه بذار کنار!!! انقدر هی نگو همه یک جورن، همشون مثل همن... تا کی میخوای به این حرف هات ادامه بدی، خودت میدونی که داری اشتباه میکنی...به خدا اشتباه میکنی!!!
یکم صبر کن... عشقتو بدون بد بینی به گودزیلا تقدیم کن...بذار یکم زندگیت رو فرم بیاد.
به خدا حس خوبی نسبت بهش دارم، هیچ کدوم از دوست دخترهای قبلیت مطمعنن مثل این نیستن!! باهاش یک جدید رو شروع کن.
این آشغال های دور و برتم بریز دور...یکمم اتاقتو سر و سامون بده، آمو منم تو این اتاق بودم مثل تو دیوانه میشدم!
یکم صبر فقط!!! محمد الان عوش شدی ، شدی، نشدی ... دیگه نمیشی!عاقبتشم خودت میدونی چیه!
عشق...
که هر چه می کشیم از این لعنتی هست...