uncreated
شنبه 8 اسفندماه سال 1388 ساعت 01:10 ب.ظ
منم جز فضای تاریخی اصفهان به هیچ چیزش علاقه ندارم! سهم من از هم بستر قصه ی همان مرغان مهاجری ست که فقط می گذرند... کفر می گویم از گفته ی خود دلشادم حکایت آب نما همان است که تو گفتی... بودن یا نبود مرغان مهاجر مهم نیست! مهم این وجود آب نماست که در دست باد است و نوازشگر مرغان مهاجر! و نمی رسد به آسمان انگار و باز برمی گردد به بستر خویش... و باز بالا و بالا و بالا و سقوط! (خصوصی) نظراتت رو که قید نمیشه خصوصی تایید کنم؟
منم جز فضای تاریخی اصفهان به هیچ چیزش علاقه ندارم!
سهم من از هم بستر قصه ی همان مرغان مهاجری ست که فقط می گذرند...
کفر می گویم از گفته ی خود دلشادم حکایت آب نما همان است که تو گفتی...
بودن یا نبود مرغان مهاجر مهم نیست! مهم این وجود آب نماست که در دست باد است و نوازشگر مرغان مهاجر! و نمی رسد به آسمان انگار و باز برمی گردد به بستر خویش... و باز بالا و بالا و بالا و سقوط!
(خصوصی)
نظراتت رو که قید نمیشه خصوصی تایید کنم؟
این شعر رو یه جایی خوندم، فک کنم تو یه کتابی بود مال شاعران و ادیبان مازندران و گلستان، مال نشر چشمه یا مروارید بود.
نمیدونم. این را یک دوست برام نوشته بود و من هم چون خیلی دوستش داشتم اینجا نوشتم
راستی اگر که دقت کنی متوجه میشی که در دسته ی نقل قول ها قرار داره