لحظه را زیست
زیست
زندگی
زایش
زیستن واژه ای پر و عجیب و تکراری و در عین حال کاملا مبهم و ناشناخته است
فکر اینکه جد ما یک تک سلولی بوده و بعد هم یک ماهی!
یا شاید هم حضرت ادم بوده و روح خدا!
و یا یک اشتباه مهندسی موجودی فرا پیشرفته از سیاره ای دیگر!
زیستن پر از ابهام است
چیزی که گذشته نامعلومی دارد چطور می تواند اکنون ادراک شود!
وقتی ندانیم چیستیم و از کجا امده ایم
چطور می توان دانست که به کجا باید رفت؟
اگر ما حاصل اتفاقاتی بی شمار و طبیعت بی روحی باشیم که تنها برای تولید مثل و بقیای گونه حیوانی خود دارای هوش شده باشیم چه؟!
اگر ما یک شبیه سازی کامپیوتری باشیم چه؟ ایا واقعا یک کد کامپیوتری زنده است؟!؟
اگر ماه هربار قبل از اینکه به ان بنگریم یک توده مبهم از کدهای کوانتمی باشد! انوقت عایا ما واقعا هستیم؟!؟
ایا برداشت مغز ما واقعیات را همان چیزی که هستند به ما نشان میدهد یا اینکه واقعا ما در فریب بزرگ مغزمان زندانی شده ایم؟!؟
میشود ایا که همه اینها را بی خیال شد و فقط از بودن لذت برد؟!
به هر حال
پاسخ تمام سوالها هر چه که باشد فکر میکنم بیهوده ترین و احمقانه ترین کار زیستن برای دیگران است!!!
اگر هریک از ما حداقل یک بار به این فکر کرده باشیم که زیستن و بودن به چه معناست. به زمان به زندکی به فرصت به هر انچه که داریم تنها یک بار تاکید میکنم تنها یک بار بیندیشیم
شاید دیگر نتوانیم مثل گذشته زندگی کنیم