گریز همیشه ممکن است و ماندن چه نا ممکن
چند قدم به جلو و چند قدم به عقب
رقص بی سرانجام در میهمانی زمان
به صلیب کشیدن لحظه ها دست در دست اندوه
به درک واصل شدن روح هرشب با کمی دود و نیم نگاهی به تکرار
عقربه های ساعت گواه پوچی گسترده بر تمام هستی اند
ثانیه شمار بلند و سبک فقط یک دقیقه را زندگی میکند
دقیقه شمار یک ساعت
و ساعت شمار یک روز را
و ما هرگز حتی به عقربه دقیقه شمار هم نمیرسیم
سایه پوچی بر تمام وجودمان گسترده شده
میپلکیم در سوپ زندگی
هیچ به هیچ
میزبانا مرگا
بگشای در
دستم بگیر
خسته ام از پایکوبی زمان
از عجز بی امان
از خفقان کشیده شده در تمام کهکشان
سرود ملی را بخوان برایم
میهمانی را تمام کن که چشمانم را اشتیاق خواب ابدی کور کرده است
به جای مرگ لحظه ای به زندگی فکر کن!
در تمام زندگی دست مرگ بر روی شانه های ماست
زندگی جزئی از مرگ است و مرگ جزئی از زندگی
خداوند همه چیز را زوج افریده. مرگ و زندگی نیز در واقع یک جفت از یک جنس هستند.