دل نوشته های یک کولی

همچون کرگدن تنها به گا رفتم

دل نوشته های یک کولی

همچون کرگدن تنها به گا رفتم

پرنده دلت چند سال که بر بامی ننشیند 

پرواز را که اموخته شود دیگر سخت است راضی شود به شاخه و بامی نشستن

هرچند خستگی بر پر و بالش بنسیند و تنهایی راه نفسش را ببندد 

باز هم با یک شیرجه و اوج قناعت میکند و پر بسته هر بامی نمیشود

و گاهی دلهایی را میابی که اصلا پرواز را نیاموخته اند و  تنها جهش های کوتاه کوتاه از یک شاخه به شاخه ای دیگر 

انقدر که بالهایشان کوتاه شده پرواز را فراموش کرده و تنها اسیر غرایز از بامی به بام دیگر و از شاخه ای به شاخه دیگر میجهند

من میگویم تنها یک بار تجربه عشق کافیست که دیگر هرگز بالهای دلت بسته نشوند

گاهی یک اتفاق در زندگی ما می افتد 

و ناب ترین لحظات را به نهایت ادراک زندگی وجدان میکنیم

تلخی لذیذ ماجرا اینجاست که هرگز این اتفاقات ماندنی نیست

فقط می ایند که چیزی به ما بیاموزند

انگار قرار است بالهای ما باز شود

مجسمه وجودمان تراشیده شود

عشق

رنج مقدسی است که زندکی به هرکسی پیشکش نمیکند

گویی گرانترین هدیه ایست که در تمام زندگی یک انسان 

نازل میشود 

نظرات 1 + ارسال نظر
لیلا سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1396 ساعت 05:25 ق.ظ http://banoyeeshgh.blogsky.com/

سلام
اشعار بسیار زیبایی دارید . این شعر را که انگار خودم تجربه کرده ام.
بعد از اینکه یکبار عاشق شدی و تمام توانت را برای یکنفر گذاشتی ، وقتی فهمیدی جدایی اجتناب ناپذیره آنوقت هست که دیگر به قول شما نمی توانی بز بام هیچ خانه ای بنشینی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد