تورا من چشم در را هم
بسوزد پدر بی فرهنگی
و حماقت
و بیشعوری ای که
که
تورا از من گرفت
و
مهمتر
من را از تو
دلم می سو ز د
دل م م ی سوزد از آهی که میسوزد
و دلم عجیب میسوزد
نه مثل شمع نه مثل فسانه های سهراب و نه فرهاد و نه حتی مجنون
دلم میسوزد از لاله ای لای دندانهای یک بز(شاید هم الاق و گاو...)
و خون میچکد به هنگامه نشخار گلبرگهایت
گل من...
و
دلم م ی س و ز د
و
دلم تنگ است و حقیقتش را بخواهی نگرانت هم هستم
بسوزد پدر کوته فکری
که خیال کرد کاه و یونجه ای و دریغ
دریغ که تو بت من بودی
و
لاله سرخفام سیاره ام بودی و
من
هشت و اندی سال شازده کوچولویت بودم
حال چه کنم
نشخار گلبرگهایت را چندبار در سینمای سه بعدی خاطره هایم به تماشا بنشینم و خون گریه کنم
اه می سوزد
دلم عجیب میسوزد
گل من
تو بگو به هدیه هایی که برایت گرفته بودم چه بگویم
به این حلقه و ان نگین الماس کوچک
به لباسهایی که خیالم بارها تنت کرده است و حال گوشه خانه افتاده اند
به دلی که به نامت سند خورده است
به بیماری که تو درمانش هستی
تو بگو
چه بگویم
خلق کلمات تو خالی در این خانه ی خالی خیالی چه دوا کند دردم را که من
می سوزم
عجیب میسوزم