-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 مردادماه سال 1388 14:31
ای مرگ ای بزرگترین ارزو دستان گرمم را نمی فشاری؟ خنکای وجودت را به التهابم نمی بخشی؟ بی تابیم را در نمیابی؟
-
مرگ
جمعه 30 مردادماه سال 1388 12:16
اگر فردی در جامعه ای سالم به شدت بیمار شود به سرعت بهبود میابد/ اما اگر فردی سالم در جامعه ای که به شدت بیمار است قرار بگیرد یا به سرعت بیمار میشود یا نهایتا از غصه میمیرد! اون مرض به جون جامعه ما افتاده!!! به جان تک تک جوانان/ دختر و پسر/ زن و مرد و کودک و دولت مرد و فقیر و ... فرهنگ یک جامعه مثل خون بدن یک انسان است...
-
پریشانی
جمعه 30 مردادماه سال 1388 11:59
1: شاید این جمعه بیاید... شاید... 2: سحر زیبا بود 1: دیشب نمازم قضا شد. نکند از من دلگیر باشد... 2:دوستش داشتم اما دوستم نداشت 1: اقا به خدا ترسم این نیست که عذابم کنی، ترسم اینه که برای من گریه کنی ... 2: چرا سحر به من خیانت کرد؟ 1: من در برابر این همه نعمت و محبت او چه کرده ام؟ 2: یادش به ویرانگاهم می برد 1: وجودش،...
-
بابا هنوز دوستم دارد
شنبه 24 مردادماه سال 1388 14:57
دیشب توی جشن بابام (امام زمانم(عج)) بودم.با یه حال غریبی رفتم اونجا دیگه هیچ کسی را نداشتم. از طرفی اونقدر گناه و رو سیاهی داشتم اونقدر دل حضرت رو شکسته بودم که کاملا نا امید و شرمنده بودم. توی همون حال پیش خودم یه نیت کردم و به اقا گفتم اگه هنوزم این بچه رو سیاه را دوست داری اگه اجازه برگشت بهم میدین بهم نشون بدین. و...
-
می دانی دلم چه می خواهد؟
جمعه 23 مردادماه سال 1388 12:21
آنچنان زار بگریم.... آنچنان زار بگریم.... بگریم.... بگریم... بگریم... که بمیرم
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 مردادماه سال 1388 12:01
Cashback سحر،اولین دوست دختر واقعی من اولین جدایی واقعی من درست داره روبروم اتفاق می افته من هرگز فکر نمیکردم که مثل تصادف ماشین اتفاق بیافته من ترمز هارو محکم فشار دادم و دارم سر می خورم به طرف یک احساس عاطفی پس اینها همش تقصیز من بود؟ من، محمد خنده داره که توی همچین وضعی چی از ذهنت میگذره. سه سال با هم بودیم قول...
-
حتی وقتی بر سرم پتک می کوبد این را از لطفش می دانم
جمعه 23 مردادماه سال 1388 10:54
وقتی به سرنوشتم نگاه کردم باز همین جمله در ذهنم امد: چه سرنوشت متفاوتی!!! نمی توان گفت تقدیر وجود ندارد... اما ما هم وجود داریم... و باز این جمله ی خودم را می نویسم که حس می کنم زیباترین جمله ی دنیاست! وشاید همان جمله ای که وقتی خلق شدم خدا به فرشته هایش گفت: تنهایی خرخره ام را سخت می فشارد! سرنوشت متفاوتم گاه به...
-
اره من روانیم...
پنجشنبه 22 مردادماه سال 1388 16:31
سحر توی زندگیم هیچکس به اندازه ی تو دلم را نشکوند. اما هنوزم دوستت دارم. می دونم خیلی خرم. اما نمیدونم چطوری از قلبم بیرونت کنم...
-
suicide
پنجشنبه 22 مردادماه سال 1388 00:07
شاید دیوانه خطابم کنید یا شاید مرا یک بزدل بدانید که فرار را ترجیح می دهد اما انچه که مدتیست ذهنم را سخت مشغول کرده واژه ی زیبای خود کشی است کاش زودتر می مردم . از انان که خود را دوست می نامند بیزارم. از خودم نیز. امروز از کسی حرفی را شنیدم: "دختر ها، دخترند اما جنده صفت شده اند" و من در تکمیل سخنش گفتم: پسر...
-
لب پرتگاه تنهایی RE
چهارشنبه 21 مردادماه سال 1388 19:25
تنهایی خرخره ام را سخت می فشارد! سرنوشت متفاوتم گاه به انجماد هلاکتم می رساند و گاه گداخته بر سرم پتک می کوبد... چون این جمله ی خودمو خیلی دوست دارم. دوباره می گمش........
-
سحر
چهارشنبه 21 مردادماه سال 1388 10:39
این عکس کسی هست که سه سال به پاش سوختم. با تمام وجودم دوستش داشتمو به من میگفت که نجیب ترین دختر دنیاست. تمام مدت با افراد دیگر هم بود . راستی این عکسشو از اینترنت گرفتم!!!
-
مرا ببخشید
چهارشنبه 21 مردادماه سال 1388 00:11
اسلام علیک یا صاحب الزمان اقای من میدانم که انسانی کثیف و گنه کارم و میدانم لیاقت این را ندارم که شمارا اقای خود بدانم و نام مقدستان را در این صفحه الوده زندگیم بیاورم. اما جسارت من را به بزرگی خویش ببخشید. چرا که هر اندازه هم که بد باشم باز در نهان دلم شمارا دوست می دارم. اقا جان، من همیشه از زندگی خسته و از گناه کمر...
-
destiny
سهشنبه 20 مردادماه سال 1388 00:27
درست نقطه عطف زندگیم. جایی که هر جوانی اینده اش را رقم میزند. (منظورم سال کنکور است) مادرم(!) مرا از خانه بیرون کرد! و نوحوانی 18 ساله با دلی که باری 100 ساله داشت در خیابان ها شروع به پرسه کرد: به هر جا می رسید یک جمله تکراری را می پرسید: ببخشید اقا به شاگرد یا کارگر نیاز ندارید؟ حال ان روزم توصیف نشدنی است......
-
درد
دوشنبه 19 مردادماه سال 1388 23:49
اری درد درست همان چیزیست که باید به ان خو کنم. سال ها پیش وقتی فکر می کردم که خانه و خانواده ای ندارم، کسی در قلبم فریاد میزد که خانه ات ایران و خانواده ات هموطانت هستند. اما امروز که دلم از غربت و بی کسی ام می گیرد میدانم که دیگر کشوری هم ندارم... راستی چرا اینقدر تنهایی؟ بی کسی به غایت رسیده ام را همدردی نیست. شاید...
-
تن فروشی ایرانی
یکشنبه 4 مردادماه سال 1388 20:36
تن فروشی کاریه که عادت شده برای تمام دختر های ایرانی: شارژ میگیرند و بدن خود را می فروشند! چه بر سرمان آمده؟ نمی خواد زیاد دور برید! چقدر با این دختر ها فاصله دارید؟ چند نفر از کسانی که می شناسیم یا هر روز میبینیم این کار برایشان عادی شده؟ برادرم خواهرم بترسیم
-
با خدا باش و خدایی کن / بی خدا باش هرچه خواهی کن
جمعه 2 مردادماه سال 1388 12:51
کدوم بهتره؟ خیلی سخته که بخوای از هر چی که دلت می خواد بگذری... از طرفی نمیشه هم دنبال نفست بری هم دنبال خدا مسئله سر اراده هست: اونقدر قدرت داری که نفست را زیر پا له کنی؟ می تونی برنده ی میدان باشی؟ می تونی فریب خودت رو نخوری؟ وای از این زمین و زمینی ها... وقتی می فهمی به جایی اومدی که بزرگترین دشمنت خودتی!!!...
-
تبلیغات و در امد نمی خواهم
جمعه 2 مردادماه سال 1388 12:25
دوستان این وبلگ فقط یک دفتر یادداشت شخصی است. لطفا در بخش نظر ها ادرس وبلاگتون، تبلیغات، یا مطالبی از این قبیل را قرار ندهید! بخش نظرات فقط مخصوص نظر دادن در مورد مطالب این وبلاگ هست. همین.
-
گاه خسته تر از انم که می نمایم
جمعه 2 مردادماه سال 1388 12:03
وقتی به این سیاره خاکی میای هر روز و هر لحظه داری امتحان پس میدی! همیشه سر دوراهی هستی... و بعضی وقت ها انتخاب چقدر سخته! وقتی که نمی خوای به کسی نه بگی وقتی که دل نمیشکنی اما میشکننت! راستی چندتا چک دارم که پاس نشده! یکیشون گفته شنبه فرم می زنه! اینم از بازار خراب ما. برام دعا کنید. نمیدونم چرا بعضی وقت ها همه چیز با...
-
وقتی تمام وجود می لرزد
پنجشنبه 18 تیرماه سال 1388 00:40
وقتی که یک مرد یک مرد که مردانه زیسته انچنان خنجر می خورد که نفسش بند می آید و تمام اندامش به لرزه می افته و هق هق می کنه... اون مرد منم اما دیگه از مرد بودن خستم می خوام نامرد باشم
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1388 23:04
هوای خانه چه دلگیر می شود گاهی از این زمانه دلم سیر می شود گاهی عقاب تیز پر دشتهای استغنا اسیر پنجهء تقدیر می شود گاهی صدای زمزمهء عاشقانه آزادی فغان و نالهء شبگیر می شود گاهی نگاهِ مردم بیگانه در دل غربت به چَشمِ خستهء من تیر می شود گاهی مبر ز موی سپیدمگمان به عمر دراز جوان ز حادثه ای پیر می شود گاهی بگو اگر چه به...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 فروردینماه سال 1388 23:26
** من گمان میکردم دوستی همچون سروی سبز،چهار فصلش همه آراستگی ست،من چه میدانستم هیبت باد زمستانی هست،من چه میدانستم سبزه می پژمرد از بی آبی،سبزه یخ میزند از سردی دی،من چه میدانستم دل هر کس دل نیست،قلبها ز آهن و سنگ، قلبها بی خبر ازعاطفه اند **
-
به من گفت:
چهارشنبه 12 فروردینماه سال 1388 03:14
hamishe to badtarin sharayet dorost tarin karo kon na rahat tarin
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 فروردینماه سال 1388 02:14
اگه رفیق فابریکت که خداییش همه جوره هواشو داشتی و هیچ وقت هیچی براش کم نذاشتی اگه اون کسی که 100 بار بهت دروغ گفته و تو هر با بهش گفتی: " رفیق من خیلی می خوامت، تورو خدا با دروغات خودتو از من نگیر. رفیق حد اقل اگه دروغ میگی بهم اخه لا کردار دیگه بعدش سوتی نده!" بازم هم برای بار 101 ام سوتی بده! تو چیکار می...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 فروردینماه سال 1388 01:58
لعنت به این زندگی که هرچی می خوای زشتیاشو فراموش کنی نمیشه!
-
من کرگدن نبودم، من کرگدن شدم
چهارشنبه 12 فروردینماه سال 1388 01:42
حقیقت چیری نیست که وجود داشته باشد. انقدر دروغ وجود دارد انقدر حقیقت هایی که بر پایه دروغ ساخته شده اند و انقدر حقیقت های نیمه کاره که از صد دروغ بدترند انهایی که چنان محکم دروغ های شاخ دار می گویند که گویی خودشان عین حق هستند! و دقیقا انجا که به صداقت کسی ایمان می اوری، درست در همان لحظه است که کائنات قدرت نمایی...
-
شاید اشتباه می کنم...
چهارشنبه 12 فروردینماه سال 1388 01:17
-
کرگدن ها هم عاشق می شوند
یکشنبه 9 فروردینماه سال 1388 19:24
قدیم به تمام کرگدن ها و دم جنبانک های دنیا کرگدن گفت: نه، امکان ندارد. کرگدن ها نمی توانند با کسی دوست بشوند. دم جنبانک گفت: اما پشت تو می خارد. لای چین های پوستت پر از حشره های ریز است. یکی باید پشت تو را بخاراند. یکی باید حشره های تو را بردارد. کرگدن گفت: اما من نمی توانم با کسی دوست بشوم. پوست من خیلی کلفت است. همه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 فروردینماه سال 1388 18:55
کرگدن : موجودیست زشت ، بد قواره ، سنگین وزن و تا حدودی غیر بهداشتی، ناخوشایند و تنها تقریبا درون جنگل ، کرگدن های تنها نه دوست دارند و نه دشمن آنها با شاخ نا کارآمدی که روی دماغ خود دارند نه اهل شکارند و نه گوشت می خورند و نه اصلا اهل اعتنا به زنده و مرده حیواناتند. آنها تنهای تنها و مایوس و دلتنگ علفهای هرز جنگل را...
-
کرگدن
یکشنبه 9 فروردینماه سال 1388 18:54
کرگدن را دیده ای که چه تنها سفر می کند و او را دیده ای که چه بی کس می زید و چه مردانه سختیها را به جان می خرد و دم بر نمی آورد کرگدن را دیده ای که... اصلا کرگدن دیده ای؟؟؟!!! آیا زندگی نفرت انگیز ماشینی عصر الکترونیک به تو اجازه داده است تنها سفر کردن کرگدن را ببینی؟ "چه راحت آزرده می شویم به جرم خود بودن"...
-
شاید همیشه بد شانسی
یکشنبه 9 فروردینماه سال 1388 17:32
فقط در یک ماه: --شاگردم از مغازه دزدی کرد و من به مرز ورشکستگی رسیدم --زید فابریکم نامرد از اب در اومد و حسابی ریختم به هم --گوشی آیفونم که تاره 800 تومن خریده بودمش از دستم افتاد و ماشین از روش رد شد ... --از شهرداری و ... و هزار کوفت زهر مار دیگه اومدن که مغازمو پلمب کنن و جالب اینکه همه ی اینها فقط از 15 اسفند تا...