-
تلخ
جمعه 16 بهمنماه سال 1388 21:46
: " دلم واست تنگ میشه. هیچیم نیست فقط دلم گرفته.همین. خیلی دوست داشتم تو ترمینال ببینمت. ولی نبودی..." " فکر کردم می خوای سوپرایزم کنی، وقتی سوار ماشین میشم بیای، ولی بعد که دیدم نتونستی بیای دلم گرفت... خوبه باید به این خواستن ها اما نشدن ها عادت کنم." "محمد ماشین حرکت کرد. دوست نداشتم حرکت...
-
هابیل- قابیل-قبیله-فراماسون
پنجشنبه 15 بهمنماه سال 1388 00:45
چرا قابیل هابیل را کشت سلیمان بن خالد می گوید : به امام صادق گفتم : فدایت شوم مردم گمان می کنند حضرت آدم دختر خود را برای پسرش تزویج می نمود آیا صحیح است ؟ حضرت فرمودند : مردم این طور می گویند ولی آیا تو نمی دانی که پیامبر اعظم اسلام می فرمودند : اگر من می دانستم که حضرت آدم دختر خود را برای پسرش خویشتن تزویج می کرد...
-
دل زاد
پنجشنبه 15 بهمنماه سال 1388 00:05
در نحسی 13 در توده ی11 و در جین 66 در اولین ساعت در تراکم اعداد شیطانی، در اوج نماد های فراماسونی امید معجزه ای به دنیا آمد معجزه ای شیطانی ؟ یا الهی؟ هابیلی؟ یا قابیلی؟ در کشاکش نامش با الفاظی ناصر میم حا میم دال میم ه دال ی : : : دل زاد : زاده ی دل : زاده ی عشق همیشه در سفر : : : کولی هابیلی بود اما نفسش به نهایت...
-
13 بهمن
چهارشنبه 14 بهمنماه سال 1388 09:14
تولدم بی تو غمگینه اما مبارک... بر تو چون ساحل آغوش گشودم در دلم بود که دلدار تو باشم وای بر من که ندانستم از اول روزی آید که دل آزار تو باشم
-
می تونم طنز بنویسم؟
دوشنبه 12 بهمنماه سال 1388 13:10
دیشب، پس از انتظاری طولانی شب زنده داری 40 شب و 40 روز پاچه خواری در یک لحظه آنی برخورد چهار چرخ اتوبوس فضایی با زمین ترمینال اتوبوس رانی فرشته ای خدایی از تبار گودزیلایی به عشق آش سبزی اومد به شهر شیراز گودزیلا لو رفته بود کاملا از دست رفته بود عاشقی بد دردیه عقل و هوش و باخته بود کار فرشته سخته طناب این عشقه خیلی...
-
خیال
جمعه 9 بهمنماه سال 1388 02:38
امده بود خوش گذرانی... خیال باطل گفتم به مهمانی دل خوش امدی ! ! ! باز هم خوشا به معرفتش ... گفت: نه
-
می خوریم؟!
جمعه 9 بهمنماه سال 1388 01:27
شاید نمی خوریم دوست داریم که بخوریم اما وقتی منطق میگوید: نمی خوریم پس نمی خوریم ! ! ! نمیخوریم... می گذریم... می باریم... به درد هم
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 بهمنماه سال 1388 22:22
شاید گهگاهی : پایان احساس بد کاش می شد گهگاهی کلید شیفت زندگی را فشار داد و اینگونه نوشت: ِ\ِِ :ِؤ» ـ< :<«ـ [ِۀِ ِّ »,ؤ،ـِ آٌۀآ آژ ]»] ِ آأ» ]آ ّأ» »ِآأ آژ ,َریال »ـ«،ؤ»!!!! ؤآُـ »ِ "،ـِ ،ؤ«آژ »« ,آَریال ؛» < ؛ٌ] ]ُـ» ؤ<آ«ِ» < ،:ؤ »ِ :«» :] ّآِأ ّ] ِ: ؤ<آ«|ژَ: »ؤآ},] :«»>>>>> ,}ِّ...
-
داستان کوتاه (نوشته خودم)
سهشنبه 6 بهمنماه سال 1388 22:10
دستانم را گرفت و گفت: می خواهی با هم دوست باشیم؟ سرم را به نشانه تایید تکان دادم ... گفتم: این همه پسر تو زندگی تو چکار می کنند؟ گفت: ما فقط با هم دوستیم، اونها مثل برادر های من هستند و تو باید با این قضیه کنار بیای...! گفتم: من اینجوری نمیتونم ، اگه قراره با هم باشیم ،باید با بقیه برات فرق داشته باشم. گفت: فرق تو...
-
عشق
شنبه 3 بهمنماه سال 1388 01:00
هدیه تولدم بود... یا هدیه جدایی یا تبلور ایثار عشق در تو... بر اوردن ارزویم به بهای از دست دادنت...؟؟؟!!!! آه ای... "اخرینم" "میم تو" بی "نون" نگاهت مرده است آه ای... "آخرین آرزوی براورده" سوگندم را به خاطر داری؟ تو دیگر پایانی... و اغاز.... آه ای.... هق هق های بی وقفه امانم...
-
م ن ا ج ا ت
شنبه 3 بهمنماه سال 1388 00:28
از تو می پرسم خدا: دوست داشتن گناه است؟ عشق ورزیدن گناه است؟ انسان بودن و بدون شهوت حیوانی معاشقه کردن حرام است؟ خدایا تو که پروردگاری و یگانه پناهی تو که آرزو هایم را براورده ساخته ای و... بی دریغ هدیه بارانم کرده ای حال این ارزو دیگر فقط مال من نیست مال ماست... خدایا هدیه ات را باز پس مستان خدایا تو مسبب الاسبابی و...
-
رنگ
جمعه 2 بهمنماه سال 1388 05:25
هیچ می دانی... که تنها رنگ وبلاگ منی! و دنیای خاکستری من تنها یک رنگ به خود دیده است: رنگ یکرنگ تو
-
سقوط
جمعه 2 بهمنماه سال 1388 05:11
پرش ناگهانی ساعت 4 از قله های خواب .... سقوط .... .................................................................حمام: چمباتمه زدن زیر آب گرم تا اذان و کمتر از یک ساعت اندیشه: """((( حس می کنم خانه ام را از دست داده ام اینجا که عریانی ام را تمام قد به نمایش گذاشته ام کمی عمومی شده است... دیگر از الاق...
-
ف-ع-ز
پنجشنبه 1 بهمنماه سال 1388 18:17
زندگی گذر زمان است در کشاکش تصمیم زمان تکرار لحظه هاست در پستوی تاریک انتخاب انتخاب تاروپود ماست زیر پای خدا و شیطان و عشق... رهایی است رهایی از زمان و زندگی و عشق... مرگ انتخاب است
-
فقط ... فقط... فقط ...
دوشنبه 28 دیماه سال 1388 00:01
گودزیلا
-
چه شد؟
شنبه 26 دیماه سال 1388 04:48
مصمم از خواب پریدم و امدم اینجا که یک کلمه را بزرگ بنویسم. و بر ان پایبند بمانم این اولین پست من در این ساعت هست و اولین تصمیم بزرگ من هم قرار بود در همینجا ثبت شود اما نشد... یک کامنت پشیمانم کرد 2 روز است که به یک چیز فکر می کنم: "الاق" و شاید دیگر بروم الاق سواری... از اینجا خیلی خسته ام شاید این یک وداع...
-
یک دوست
جمعه 25 دیماه سال 1388 13:09
یه پست داشتم که میگفت: انچنان زار بگریم بگریم ... بگریم... که بمیرم... چقدر به شانه های یک دوست برای هق هق کردن نیاز دارم این بغض لعنتی داره خفه ام می کنه کسی نیست هرگز کسی نبوده "داشتن یک دوست" بزرگترین ارزوی من است *** فقط یکی بود که اون هم رفت! و این نیاز من دارد سرکش میشود
-
غم مخور
چهارشنبه 23 دیماه سال 1388 21:09
ای دل غم دیده حالت به شود دل بد مکن وین سر شوریده باز اید به سامان غم مخور هان مشو نومید چون واقف نه ای از سر غیب باشد اندر پرده بازی های پنهان غم مخور در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور گرچه منزل بس خطر ناک است و مقصد بس بعید هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور کلبه ی احزان...
-
به...
چهارشنبه 23 دیماه سال 1388 20:07
خیلی زود می شود به خیلی جاها زد: به سیم اخر به درک به تخم به کوچه علی چپ برداشت اول: خوشبینانه اما دردناک: "اما وقتی به سیم اخر زد انچنان لگد زد به تخمم که به درک واصل شدم و اون هم خودشو زد به کوچه علی چپ" برداشت دوم: بدبینانه اما راحت: "وقتی مرا شکاند و خودش را به کوچه علی چپ زد گفتم: به درک! به...
-
2 شب
چهارشنبه 23 دیماه سال 1388 19:56
دیشب: سر خوش می خندیدم و می رقصیدم و می خواندم: یه دختر اهوازی دلم را گرفت به بازی.... گاهی با طنازی گاهی با لجبازی.... مادرم گفت: چه خبره؟ اهسته تر..!!! همه ان شب شاد بودند امشب: مادر با تعجب: چرا سر کار نرفتی؟ چرا توی اتاق تاریک؟ چرا گریه می کنی؟ چرا به هم ریخته ای؟ پریشانی پسرم؟ پسرم کجا؟ مادر نگران برای اینکه کمی...
-
تبعید
چهارشنبه 23 دیماه سال 1388 18:39
امروز تبعیدم کردی به خدا دلم می خواهد بمیرم ای ارزویی که تمام رویاهایم را رنگ حقیقت بخشیدی می خواهی بروی...؟! تنهایم بگذاری...؟! اما ای یگانه ی دنیای من تو را به این دنیای گم شده می خوانم من عشق را از تو فهمیدم خدا را زندگی را باور را صداقت، اعتماد ، زیبایی ، پاکی ... حتی خودم را از تو فهمیدم امروز با اشک هایت چکیدم...
-
سیانور
سهشنبه 22 دیماه سال 1388 00:35
همین امروز ظهر بود که بسته سیانور را دستم گرفتم و چه عاشقانه نگاهش می کردم... راستی چرا خدا با پاره کردن برگ امتحان سر لج دارد؟ اگر کمی کوتاه می امد کار را یکسره می کردم
-
رسیدم- دوباره
دوشنبه 21 دیماه سال 1388 23:00
دویدم بیست و چند سال دویدم مگر که پیدایش کنم... امروز با دستانی خالی و خسته مثل همیشه شب شد. به غروب که رسیدم از غم خبری نبود اندیشیدم: چه خوب! ( وتنها چند ثانیه اندیشیدم) من بودم و نبودم درست مثل غم که دیگر نبود i feel that i Drowned in absurd
-
دستور زبان عشق
جمعه 18 دیماه سال 1388 15:38
قیصر امینپور دست عشق از دامن دل دور باد! میتوان آیا به دل دستور داد؟ میتوان آیا به دریا حکم کرد که دلت را یادی از ساحل مباد؟ موج را آیا توان فرمود: ایست! باد را فرمود: باید ایستاد؟ آنکه دستور زبان عشق را بیگزاره در نهاد ما نهاد خوب میدانست تیغ تیز را در کف مستی نمیبایست داد
-
بیدارم نکنید
دوشنبه 14 دیماه سال 1388 12:00
چک های برگشتی بیدارم نکنید مادر و پدر رنج کشیده بیدارم نکنید قبض اب و برق و گاز بیدارم نکنید دنیای کثیف و ادم ها بیدارم نکنید طلب کار های نا مهربان بیدارم نکنید شما را به خدا بیدارم نکنید چشمانم را روی هم می فشارم گوشم را میگیرم و خدا خدا می کنم که : بیدارم نکنید مگر من چقدر زنده ام؟ می خواهم زندگی کنم ! بس نیست این...
-
درد
دوشنبه 14 دیماه سال 1388 01:47
نوازش کنان تن خسته ی درد را می گریزم از خواب به دنبال واژه ها رفتم تا ترس مسافر در خلوت شب بی هوا عشق، تمام اندوه را در امتداد جاده چید و رسیدم به بی کسی
-
راست
سهشنبه 8 دیماه سال 1388 23:43
به من می گویند حقیقت همیشه همان چیزی نیست که می گویند. به من بگویید: همیشه راست می گویید؟! ............................................. من از خلوت انسان ها می گریزم........هراسانم برگرفته از دوست عزیز http://ps-neghab.blogsky.com/#
-
هر
سهشنبه 8 دیماه سال 1388 23:26
هر شب به پایان می اندیشم و هر صبح که می بینمت دلم می خواهد هرگز به پایان نرسیم...
-
شاید تا ابد اندوه
دوشنبه 7 دیماه سال 1388 22:48
همیشه اول هر سخن یک شاید وجود دارد! خواه پنهان در رگ هر واژه! شاید بشر هرگز از هیچ چیز اطمینان نیابد! حتی از قوانین نیوتون! شاید وقتی که با یک جواب تلفن ندادن تمام دوست داشتن ها و عاشقانه ها سیاه می شوند، اصلا عشق وجود نداشته باشد! شاید وقتی هزار بار عهد بسته ام و دل شکسته ام هنوز هم راه برگشتی باشد! شاید طعم لب هایت...
-
دوست دارم گودزیلا
چهارشنبه 2 دیماه سال 1388 22:28
گودزیلا امشب توی ترمینال به این شلوغی و جلوی این همه چشم وقت خداحافظی که شد نتو نستی جلو خودت را بگیری و پریدی و بوسم کردی گودزیلا تو اولین کسی بودی که وقت بدرقه عاشقانه دلم برات تنگ شد گودزیلا حق با تو بود بدجوری جلو این زرد ها ضایع شدیم گودزیلا دیگه شعرم نمیاد! دوست دارم گودزیلا زود برگرد