سه سال
سهشنبه 4 فروردینماه سال 1388 19:55
سه سال بود که بود. همه میگفتن تو یه احمقی این یه قصه ی تکراری بود میدونستم من یه پسرم متولد شیراز که اسمم رو محمد گذاشتن. اما من می خواستم تا آخرش برم یه چیزی همیشه به من می گفت که باید تا آخرش بری و من میرفتم می دونستم که اخر خوبی نداره اما یه چیزی ... نمیدونم شاید معرفت... شاید مردونگی... یا شاید قلبم که هنوز زنده...