-
چه شده است خدا؟
چهارشنبه 6 آبانماه سال 1388 14:23
امروز امدند و برق مغازه را قطع کردند. چکم هم برگشت خورده! یک تک هزار تومانی هم توی جیبم نیست. خدایا تو را چه شده است؟ چرا معجزاتت را نشانم نمی دهی؟ بغضم را دریاب.
-
اخرین 5هزار تومانی
سهشنبه 5 آبانماه سال 1388 21:45
اخرین 5 هزار تومانی توی جیبم را به راننده تاکسی دادم. 4 هزار تومان را به من برگرداند. در کیفم را که باز کردم در لا به لای کاغذ یادداشت های کوچک دنبال یک اسکناس دیگر می گشتم که شاید از دید من پنهان مانده باشد! اما هیچ نبود! به سوی خانه می رفتم. فکر اجاره خانه دیوانه ام می کرد! حقوق کارمندانم هم مانده است. نمی دانم شاید...
-
حدود یک ساعت هق هق بی وقفه
یکشنبه 3 آبانماه سال 1388 21:01
میدانستم اتفاق می افتد اما باور نمی کردم. همه چیز فقط در یک لحظه بود. رفت و دیگر ترس از سایه نبود، وزن بی حدی بود که شانه هایم را می لرزاند حال "دل زاد" قصه ی ما باید بار یک زندگی را به دوش بکشد. نمی دانم به دل تنگی ام بیندیشم یا به سرنوشت عزیزی که رفت یا به پول اب و برق و اجاره خونه و قسط عقب افتاده یا به...
-
برای لحظه های تلخ تر از ...
یکشنبه 3 آبانماه سال 1388 16:57
وقتی که پرواز یک پرنده در اسمان مه الود شیراز ... وقتی که نوار داریوش توی تاکسی... وقتی که تمام لحظه ها نشانه هایی می شوند که اشک را روی صورتت جاری می کنند وقتی که یک مرد در خیابان و شهر شلوغ و تاکسی و... نمیتواند جلوی اشک هایش را بگیرد... و وقتی که نگاه ها به سمتش می ایند و ان راننده تاکسی بد اخلاق دیگر از تو کرایه...
-
دوراهی
شنبه 2 آبانماه سال 1388 23:38
تصمیم گرفتن خیلی سخت میشه وقتی که یک دختر خوشگل و ناز که دوستش هم داری به زبون بی زبونی بهت میگه برای سکس امادست. و تو میمونی و دوراهی... همیشه اونقدر توجیح وجود داره که بشه یک گناه را انجام داد و یه ذره عذاب وجدان هم نگرفت. اما فقط یه دلیل وجود داره که بخوای به خودت و اون دختر بگی : "نه!" !!! به نظر شما چه...
-
خود بیزاری
جمعه 1 آبانماه سال 1388 21:05
ما که ادعای آسمونی بودنمون گوش فلک را کر کرده بود ، امروز با یک تلنگر وقتی به خودم اومدم ، تنم سست شد و پاهام لرزید و چشمام بارید.... شاید همه چیز از اون جایی شروع شد که داشت خودش را هل می داد توی زندگیم و من هیچ چیز نفهمیدم! دنیا و النا و نفس سرکشم طوری احاطه ام کرده بودن که خودم و عهدم و عشقم و امامم را فراموش کرده...
-
ک باز ارد پشیمانی
جمعه 1 آبانماه سال 1388 02:49
توی اوج هوس یه کاری کردم که الان حسابی پشیمونم به هر حال اب رفته به جوی بر نمی گرده....!!! خدا رحم کنه..... فقط همین
-
به این یه پست نظر بدید
پنجشنبه 30 مهرماه سال 1388 21:10
به نظر شما اگر من یک نفر را با حقوق 1 میلیون و پانصد هزار تومنی استخدام کنم بهتره یا 5 نفر را با حقوق 200 هزار تومنی؟ اگر اون یک نفر پروفشنال باشه و اون پنج نفر اماتور؟
-
باز هم از کنج سقف اتاقم
پنجشنبه 30 مهرماه سال 1388 21:05
باز هم به کنج سقف اتاقم رفتم و خودم را دیدم گیج شده ام! چقدر که انسان عجیبی هستم. نمی توانم خودم را بشناسم!
-
لحظه
سهشنبه 28 مهرماه سال 1388 21:53
امروز فهمیدم: همانطور که زیباترین لحظه های زندگی را یک دوست می تواند بسازد. تلخ ترین لحظه ها را هم فقط هم اوست که می سازد.
-
میشکنم
دوشنبه 27 مهرماه سال 1388 22:49
تذکر مهم:در این پست تمام هنجار ها را شکسته ام. آن را نخوانید. (برداشت ازاد از دختر ایرانی) حالم از این زندگی به تمام معنا کیری داره به هم می خوره. اصلا کس خواهره هرچی دختره. فقط به یه درد می خورن این قشر بی شعور: بزنی سر کیرت و همچین بکنیشون که نفسشون بالا نیاد. این کارو که بکنی حتی شوهر هم که کنه می اد پیشت و ولت...
-
the new girl friend
شنبه 25 مهرماه سال 1388 22:25
this post was resected
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 مهرماه سال 1388 23:16
- تو از اون متنفری؟ -نه. -پس هیچ وقت واقعا عاشقش نبودی. -من هنوز هم عاشقشم. -ولی چطور؟ این ممکن نیست اون به تو خیلی بد کرد. - اما من دوستش دارم. خیلی زیاد. فقط نمی خوام دیگه باهاش باشم. - نفرینش نمیکنی؟ اخه ببین از هر لحاظ در سطح تو نبود! - نه نفرین نمیکنم. برعکس دعا می کنم براش. -(با چهره ای سر شار از شگفتی میپرسد)...
-
لعنت به اینترنت ایران
چهارشنبه 22 مهرماه سال 1388 13:28
یه صبح تا ظهر وقت می ذاری و یه مطلب جانانه می نویسی و همینکه می خوای پستش کنی یه خطا توی اینترنت و ... همه چیز پر... ساعاتی از زندگیم بود با النا که خیلی زیبا نوشته بودمش. حیف فکر نمیکنم دوباره بتونم برای نوشتنش وقت بذارم
-
وای از دل اه از پریشانی
دوشنبه 20 مهرماه سال 1388 15:46
تو که رفته بودی من که از خنجری که یادگاری به پشتم نشانده بودی گله ای نداشتم چرا برگشتی؟ بس نبود؟ تو که می دانی من نمی توانم به تو نه بگویم چقدر نیمه شب ها زنگت زدم و اومدم پشت خطت عزیزم؟ عکست را توی اینترنت دیدم ، قلبم خاکستر شد، چشمام دریا... سردی نگاهت را ... دستت را که از دستانم میکشیدی... خودت را که از من دور می...
-
نه... نه... نه.........
جمعه 17 مهرماه سال 1388 09:12
لحظه های آخر شمارش معکوس برای از دست دادن عزیزترین عزیز نمی خواهم بروی التماسم را می شنوی؟ هیچ کس نمی خواهد که بروی چرا به التماس هایشان اهمیت نمی دهی؟ مگر اشک ها گواه خوبی نیستند؟ مدت هاست که شده ای بزرگترین دعای ما... می دانم خیلی بد بودم. تاوان اشتباه مرا چرا مادرم بدهد؟ گناه خواهرم چیست؟ نرو... تو را به خدا...
-
نیاز
جمعه 17 مهرماه سال 1388 08:55
بی دریغ محبت کردن یک نیاز است مدت هاست که سرشار از عشقی هستم که از وجودم جاری گشته و همه جرعه ای از ان می نوشند. سرشار از عشقم. لبریز از محبت کردن. گاه حس میکنم به کسی نیاز دارم که تمام عاشقانه هایم را نثارش کنم . اما اکنون ... ارامشی عمیق، قلبی رئوف، دنیایی زیبا، پناهگاهی امن، پشتوانه ای محکم، ... این نیست مفهوم عشق....
-
از خودم بیزاری می جویم
سهشنبه 14 مهرماه سال 1388 00:17
تقصیر هیچ کس نیست. مشکل دقیقا از خود من است. نباید توقع داشته باشم که کسی مرا درک کند. باید رفت و مرد. صبر من گاه به انتها می رسد. خدایا انگاه که سینه حقیرم تاب نمی اورد و عنان از کف می دهد و نا فرمانیت می کنم، مرا ببخش. خدایا خودت می دانی که در دلم چه می گذرد. خدایا به حق فاطمه(س) و به حق ان لحظه ی میان در و دیوار،...
-
سخت
دوشنبه 13 مهرماه سال 1388 13:30
تصمیم های بیهوده! اتفاقات پیچیده! مرا سخت سردرگم کرده اند! هرگاه که از کنج سقف اتاقم به خود نگریسته ام موجود غریبی را دیده ام و پس از ان سخت افسرده گشته ام. گذشته و حال نوید بخش های خوبی نیستند. شرایط و دولت و تمام انچه توان تغیر دادن شان را ندارم نیز بشارتی که نمیدهند هیچ، چون غل و زنجیر هایی بر پا و گردنم داغ عقب...
-
اروتیسم یعنی عاشقانه کشف کردن زیبایی
یکشنبه 29 شهریورماه سال 1388 01:59
در برنامهی قبلی اینسو و آنسوی متن رادیو زمانه وقتی مبحث اروتیسم در ادبیات را مطرح کردم، شاعر بزرگ ما، یدالله رویایی در نامهای به من نوشت: «عباس عزیز، بیا عضوجنسی را از میل جنسی حذف کنیم. بیا میل جنسی را از عضو جنسی برداریم. نمیشود. به هر حال یکی از این دو همیشه در حجاب میماند. میگویی چه بهتر، با میل ِجنسی باید...
-
سحر را می گویم
پنجشنبه 26 شهریورماه سال 1388 17:24
یکی بود تو قصمون وفا نکرد.رفت و پشت سرشم نگاه نکرد.یکی بود زندگیشو هوس سوزوند،آبروش رفت و دیگه اینجا نموند.یکی بود یکی نبود و یک پری، یک بغل عاشقیهای سرسری.یکی بود که طاقت گریه نداشت ،عاشق هوس شد و تنهام گذاشت
-
مرگ
پنجشنبه 26 شهریورماه سال 1388 17:13
مرگ: به نظر قله ی نا امیدی است. خانواده به چه معناست؟ کانون ارامش؟ مسلما برای من هرگز اینگونه نبوده. خانواده تنها چیزی که به من بخشیده نفرت بوده و هست. و همین نفرت به من عشق هم می دهد. نفرت از زندگی کنونی. از روابط تیره. از دروغ. دورنگی. نفرت از بودن. و عشق به زندگی در دنیای خیالی خودم. دنیایی که هیچ غریبه ای را به ان...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 شهریورماه سال 1388 22:41
دنیای وحشتناکی است. باید مشکی بپوشم. جریان هایی در حال اتفاق است که اگاهی از بعضی از انها ادم را به مرز جنون می برد: " لژ" ها "فراموسونر" ها "استعمار نوین" "ملتی بر علیه خودشان" ... وازه هایی که در پیچ و خم عقل ناقصم لایی می کشند! دوست(ها)ی شیعه که در عرض یک روز وهابی می...
-
""" نه دستی از سر یاری"""
دوشنبه 16 شهریورماه سال 1388 21:40
دیگه حال و حوصله ی جملات ادبی را ندارم. اصلا وقتی که دیگه دلی نباشه غم چه معنی میده؟! پس چرا من غمگینم؟ اندکی فکر می کنم: فهمیدم: علتش بی کسی است: من هیچ دوستی ندارم. حتی یکی! پشتم می لرزد! بغضم نمیشکند که بارم را کم کند. او نیز در این بی کسی پشت به من کرده! به خود امید میدهم: پایان شب سیه سپید است! اما غافل از انکه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 13 شهریورماه سال 1388 23:15
فردا عصر دارم میرم خواستگاری کسی که تا حالا ندیدمش به روش کاملا سنتی اما ته دلم از ازدواج می ترسم. یعنی از مشکلات بعدش. توکل به خودت یا صاحب الزمان
-
اینجا هنوز کشف نشده است، این را دوست دارم
دوشنبه 2 شهریورماه سال 1388 20:43
در این دنیای مجازی وبلاگی داشتم که به آن خو کرده بودم و دوستانی داشتم بهتر از اب روان که برایم نظر می گذاشتند. اما از شانس بد پای اشنایان بیگانه به خلوت دلم باز شد و دنیای واقعی زندان گشت. پس بی درنگ انجا را تعطیل کرده و به این غربت سرا پناه اوردم. امید اینکه در اینجا دیگر اشنایان دنیای واقعی مرا نیابند.
-
خیلی پستی
دوشنبه 2 شهریورماه سال 1388 20:39
تو که منو میشناختی و به حرم سرای دلم پا گذاشتی و رازم را بر سر زبان ها انداختی. می شناسمت. و قسم به تمام نوشته هایی که با خون دل نوشتم و با حسرت حذف کردم، قسم به تمام دوستان خوبی که در این دنیای ازاد داشتم. قسم به کوچکترین ازادی ای که از من ربودی، هرگز نمی بخشمت.
-
suspension
دوشنبه 2 شهریورماه سال 1388 20:29
suspension تعطیل شد در این دنیای مجازی پناهگاهی یافته بودم و دوستانی غریب که از نهان دل های هم خبر داشتیم. اما افسوس کا پای دوست نمایان دنیای واقعی به اینجا باز شد و اسرار دل بر سر زبانها رفت! ناچار با دوستان خوب وداع می کنم و دلتنگی هایم را در غربتی دیگر این بار تنها برای خودم خواهم نوشت. خدا نگهدار.
-
حیرانم
یکشنبه 1 شهریورماه سال 1388 22:14
روزی که دلم پیش دلت بود گرو دستان مرا سخت فشردی که نرو روزی که دلت با دیگری مجنون شد کفشان مرا جفت نمودی که برو در این رسم زمانه و انسان ها حیرانم...؟!؟!؟! منبع:http://www.baranlovely2004.blogfa.com/
-
عسل و عطش و لذت
یکشنبه 1 شهریورماه سال 1388 21:56
عسل: کلمه ی تداعی کننده اوج لذت و زیبایی اما موضوعی که در این باره فراموش شده "عطش" است. اصولا هرچه عطش از لحاظ زمانی، مکانی و احساسی عمیق تر و بیشتر باشد انسان به معنای واقعی لذت و کلمه عسل نزدیکتر می گردد. در ماه رمضان انسان می تواند لحظه به لحظه به معنای واقعی کلمه ی "عسل" نزدیکتر گردد. هم از...