-
تقدیمی دیوانه وار (از-به)گودزیلا
جمعه 7 اسفندماه سال 1388 21:38
کنارم بخواب و به دورم بتاب و از این لب بنوش چو تشنه که آب وگل آتشی تو حرارت منم من که دیوانه ی بی قرارت منم من خدا دوست دارد لبی که ببوسد نه آن لب که از ترس دوزخ بپوسد خدا دوست دارد من و تو بخندیم نه در جاهلیت بپوسیم بگندیم بخواب آرام پیش من لبت را بر لبم بگذار مرا لمسم و کن و دل را به این عاشق ترین بسپار بخواب آرام...
-
وارونه
سهشنبه 4 اسفندماه سال 1388 21:57
من امشب لباس هایم را وارونه می پوشم ای دنیایی که وارونه شدی... و پشت سر هم ضربه میزنی از جان من چه می خواهی؟ چون تو شوم؟ باشد من امشب لباس هایم را وارونه می پوشم
-
نظر سنجی
جمعه 30 بهمنماه سال 1388 23:00
لطفا نظر بدهید به نظر شما اگر تمام فاکتور ها در یک ازدواج درست باشند و فقط مرد 3 سال از زن کوچکتر باشد ایا این ازدواج می تواند موفق باشد؟!
-
هرگز از دستت نمی دم گودزیلا
جمعه 30 بهمنماه سال 1388 22:45
دل زاد خاک تو سرت اگه گودزیلا رو اندازه ی سر سوزن برنجونی
-
فکر ها
جمعه 30 بهمنماه سال 1388 15:38
این فکر ها هم جاهایی لنگ میزنند و خدا به دادمان برسد وقتی وسط کویر برهوت 4 چرخ فکرت پنچر میشوند! تو میمانی و بی انتها و بی کسی و 4 چرخ ... و گاهی این فکر هایی که در جاده های بیابانی پنچر میشوند یا موتور میسوزانند تعدادشان خیلی زیاد می شود! انقدر زیاد که فراموششان می کنیم!!!
-
واژه های
جمعه 30 بهمنماه سال 1388 12:46
خیلی سطحی نوشتم. پیشنهاد نمیکنم بخونین. در اینجا چند تا واژه را که در موارد خاص استفاده میشن(معمولا زیر ابی) براتون میارم که یه کم بخندین: "اما" یا "ولی" : معمولا در زمان توجیه گندی که بالا میاید استفاده میشود! توی این دوره زمونه پسر و دختر ها روزی هزاربار این کلمه را استفاده میکنن! اونقدر زیاد که...
-
رکن
جمعه 30 بهمنماه سال 1388 01:24
صداقت رکن است معرفت هم یک رکن است اگر از تو معرفت خواستم، به من نگو : "می خواهی صداقت نداشته باشم؟" ارکان دیگری هم وجود دارند: مثل نجابت مثل پاکی مثل قابل اطمینان بودن مثل وفاداری و مثل خیلی چیز های دیگر و شاید بعضی وقت ها بعضی کارها و بعضی چیز ها نه یکی که یکباره تمام ارکان را فرو ریزند! چشمانم ... می...
-
خط
جمعه 30 بهمنماه سال 1388 01:19
می دانی هر بار که یک اجر بر میداری و من خیره، با تعجب تورا مینگرم تو در پاسخ سوالی که در ذهنم میکوبد میمانی و شروع میکنی به توجیه کردن و با هر یک کلمه که -نه در پاسخ- در توجیه پشت سر هم می بافی کسی در دلم فراید میزند: فردا هم ادامه خواهد داد به توجیه های بی پایان چشمانت را باز کن! این نمی تواند باشد!
-
دلم
جمعه 30 بهمنماه سال 1388 00:48
دلم گرفته دلم عجیب گرفته و فکر میکنم که این ترنم موزون حزن تا ابد شنیده خواهد شد و فکر میکنم هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف نمی رهاند
-
سکوت
جمعه 30 بهمنماه سال 1388 00:42
سکوتم از رضایت نیست دلم اهل شکایت نیست
-
معرفت معرفت
پنجشنبه 29 بهمنماه سال 1388 23:36
باشد امدی و این صفحه ی شیشه ای را خوب نگهداری کردی امدی و به من گفتی که سیب موز خورده بودی رفتیم به سراغ اجر ها و همانطور که اجر های خانه مان را روی هم ، رج به رج می چیدیم تو هر از گاهی یکی چند اجر را بر میداشتی و در گوشه ی دیگر صداقت برای خود بدون منت خانه ای دیگر ساختی زیر چشمی، حسرت الود... نگاهت می کردم و در سکوت...
-
صداقت صداقت صداقت
پنجشنبه 29 بهمنماه سال 1388 12:49
صفحه ای شیشه ای و گسترده بر فراز اسمان شفاف در نهایت ظرافت و شفافیت شکننده در برابر کوچکترین ضربه اما بسیار مقاوم در برابر فشار تحمل وزنی بی نهایت رادارد. این صفحه ی شیشه ای، صداقت است. اجر های عشق و اعتماد یک رج در میان روی این شیشه قرار میگیرند و خانه ای میسازند. خانه ی زندگی من و تو... این خانه را به سلیقه خودمان،...
-
بازنویسی "پیر چنگی" از مولوی
پنجشنبه 29 بهمنماه سال 1388 12:19
پاهای پیر مرد بیش از این یاریش نمی کردند. چند روزی می شد که هیچ نخورده بود. نگاهی به حال و روز خودش انداخت: خسته، گرسنه، درمانده و بی کس با لباسهای پاره، و انقدر پیر که دیگر توانایی انجام هیچ کاری را نداشت. حتی نواختن و خواندن. دستش را روی سیم های کهنه چنگ حرکت داد. چنگ ناله ای کرد و پیر مرد را برد تا گذشته: طنین اواز...
-
عدل و ...
پنجشنبه 29 بهمنماه سال 1388 11:21
دوستان سریعا و حتما این مطالب را مطالعه فرمایید: http://xooshe.persianblog.ir/post/647/
-
خواب
چهارشنبه 28 بهمنماه سال 1388 22:20
این پست را بعدا تکمیل میکنم فقط موضوع اینه: امروز با گودزیلا رفتیم مشاوره ازدواج(از خوشحالی در پوست خود نمی گنجم) و زیباترین جمله ی عاشقانه ای که در عمرم شنیدم: نیکوتین من کجاست؟
-
صبر کن
سهشنبه 27 بهمنماه سال 1388 23:06
عشق را نباید جست بیش از سراب نمیابی... صبر کن عشق خود تورا خواهد یافت و به وسعت دریا، به بلندای اسمان خواهد برد... تو را خواهد برد تا خود خدا پ.ن: اکثر اوقات که به وبلاگ دوستان خوبم میروم بعد از مطالعه ی مطالب زیبایشان جرقه هایی در ذهنم روشن می شوند که بعد به صورت یک پست در اینجا می نویسم.
-
قشر بی شعور
سهشنبه 27 بهمنماه سال 1388 22:20
حالا هرچی می خوام نگم ... اخرش خودتون یه کاری می کنید که بگم چه کار کنم؟ رفتی تو وبلاگش 30 صفحه مطلب خوندی.... اندازه ی دوصفحه براش کامنت گذاشتی... با کمال وقاحت اومده اینجا نوشته: "من اپ کردم بیا!" اونم نه فقط یه بار... هر دفعه میاد همینو مینویسه! نمیدونم بعضی ها فکر میکنن پیامبرن؟ و حتما وحی که نازل میشه...
-
برایت سرودم گودزیلا
سهشنبه 27 بهمنماه سال 1388 00:26
در لحظه های ناب در اوج التهاب در داغ بوسه ات در لمس بودنت گیر کرده ام، وا مانده از نفس حس نبودنت در عمر و در شتاب می سوزاندم در تار ِ بودنم در پود ان نگاه می خواهمت به جان می مانمت به تن با طرز هر نگاه می سوزمت به عشق کز جام مهر تو غوغا به پاست مرا ای جام آتشین برده مرا ز کین در قلب بی طنین نجوا سرا به دین تو قسمت منی...
-
روزمرگی
دوشنبه 26 بهمنماه سال 1388 19:36
فراموشی رسم این دنیاست، نمی دانم زشت یا زیبا! اما هست ... ما همه چیز را فرا موش میکنیم حتی همین خدارا هم اگر هر از گاهی سر به سرمان نگذارد فراموشش میکنیم حتی خودمان را هم فراموش میکنیم تنها چیزی که می ماند روزمرگی است... و هر روز با یک احساس میگذرد، احساسی که فردا قرار است فراموشش کنیم ... اما کاش می شد و می توانستیم...
-
تحلیل های فلسفی اجتماعی من
دوشنبه 26 بهمنماه سال 1388 18:49
می دونی من داشتم به ضمیر نا خود اگاه و قدرتش فکر می کردم. و می دونی که هر چیزی را باور کنی همون اتفاق برات می افته! حالا یه نگاه به خودمون بندازیم. ما چه چیزی را باور کردیم؟ خیانت؟ فساد؟ بی وفایی...؟ و هزارتا صفت پست دیگه که حتی توی حیوون ها هم پیدا نمیشه! خب. مشخصه. انتظار دارید چی را به سمت خودمان جذب کنیم؟؟؟!!!...
-
دیگه می گم...
یکشنبه 25 بهمنماه سال 1388 00:49
دل ودینم شد و دلبر به ملامت برخاست گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست که شنیدی که در این بزم دمی خوش بنشست که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست اینجا که قراره به زودی همه چیز حذف بشه! بذار دیگه بزنیم به سیم آخر و همه نا گفته هارو بگیم یه راست اصل مطلب: از گودزیلا خواستگاری کردم. خانواده من هم موافق بودن کاملا. خودش هم...
-
*
شنبه 24 بهمنماه سال 1388 20:26
چرا فکر میکنین فقط دختر ها * می شن؟ خب این ذهن روانی هم در یک بازه هایی قاطی میکنه! * میشه! شانس ما توی شب وانتاین هم مخ من * شده ... هم گودزیلای محترم... اونم به چه شدتی.... الان اصلا اعصاب منت کشی ندارم می خوای قهر کنی؟ بری؟ فکر می کنی من دوستت ندارم؟ دیگه روانیم کردی! چه کارت کنم؟ دو روز رفتی خونه مامانت همه حرفات...
-
چشمانم
شنبه 24 بهمنماه سال 1388 12:30
چشمانم به شدت می سوزند می فشارمشان لعنتی ها.... ارام نمیگیرند! چیزی در فضا پیچیده است - خانه ای سوخته است؟ -نه نه... مثل اینکه چیزی است ... مثل اینکه ماهی شده ایم و کلر در اب است -اما بو، بوی سوختن است... -آری، لیک، دلی سوخته است - دل؟ اما این فضای مسموم ... هزار و چند صد سال است که دنیا را گرفته - و هزار و چند صد سال...
-
بازنویسی حکایتی از مولوی
شنبه 24 بهمنماه سال 1388 09:47
خنکای نسیمی که وسعت دریا را به همراه داشت برای پوست چروک مرد، زیادی غریبه بود. تمام عمرش را به مطالعه گذرانده بود. و این اولین سفر تمام عمرش، و تنها جایی بود که مجبور می شد انسان های دیگر را هم ببیند. نگاهی به اطراف انداخت و در دل گفت: " بیچاره ها!" به سمت کشتی که می رفت دستان خود را جلو صورتش گرفت و سرش را...
-
حرف مردم
شنبه 24 بهمنماه سال 1388 00:16
از من دوری می جویی؟ به خاطر حرف مردمان؟! متاسفم برای حماقت خودم بیشتر و برای سطح فکر تو پ.ن: دختر ها دو وقت گریه می کنند: 1.وقتی فریب می خورند 2.وقتی می خواهند فریب بدهند
-
سر آغاز
پنجشنبه 22 بهمنماه سال 1388 23:15
خیلی خستم به زودی اکثر مطالب این وبلاگ را حذف می کنم. شاید بیش از 97% مطالب حذف شوند. نام و بیان وبلاگ و شاید حتی لقب نویسنده هم تغیر کند! فرصت اندکی باقی مانده. این چرت و پرت ها را که نوشته ام بخوانی، همه چیز شروع میشود.... زودتر بیا صبر زیاد را دوست نمی دارم
-
هشدار
سهشنبه 20 بهمنماه سال 1388 23:18
دارم به یه جاهایی می رسم.... که خیلی خطرناکه! حواستون باشه.... the negative vision پ.ن : گفته باشم.... بعد نگین نگفتی...
-
نیستی اما یادت اینجاست
سهشنبه 20 بهمنماه سال 1388 23:11
چقدر هم سمج هست؟؟! بابا دست از سرم بردار کچلم کردی! تو دیگه کی هستی ؟ تورو خدا ... یه لحظه فقط یه لحظه... هرچی زور میزنم نوشتنم نمیاد... اگه بخوام بنویسم باز هم فحش و دری بری می نویسم اعصابم داغونه ولم کنید... هزارتا فکر ریخته رو سرم حرف زدم تا اخر روی حرفم می مونم و روی دلم پا می ذارم د اخه لعنتی تو چرا ؟ ححلا من یه...
-
از روز های تحریم محبت
سهشنبه 20 بهمنماه سال 1388 22:25
پرواز غیر منتظره از میان بازوان هیچ کس تنها.... در مسیر جاده هایی غم بار لحظه هایی که با تو زندگی کردم در روح و جانم جاودانه شده گوشت گوشت تنم جان جسم من خون ، اصل و نژاد من آب دریاهایم شب نتوانست مقاومت کند در برابر آینده ای که تو را از من برید دوست معصوم و بی تجربه ی من نوباوه ی زود به ثمر نشسته ی من ای همیشه در...
-
پراکنده و خالی
سهشنبه 20 بهمنماه سال 1388 15:16
اینجا همه چیزو میگم! بعضی ها میگن نگو! عده ای هم لطف میکنن به ما میگن بی شعور... عزیز اینجا شخصیه! مال خودمه. نه واسه تو می نویسم و نه واسه هیچ کس دیگه. خیلی ناراحتی میتونی نیای... یه جمله معروفی هست که همه به شوخی بیانش می کنن ولی حقیقته: " خارجی ها کیرشون تو کسه، سرشون توکار. ولی ایرانی ها( بدبخت ها) سرشون تو...