-
گریزی نیست
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1396 13:59
راه رفته را باید رفت اگر بر یک دیوار بیش از حد تکیه دهیم بر سرمان خراب میشود حقیقت انسان این است که هرگز هیچ چیزی برای از دست دادن نداشته باید گذاشت و گذشت می گذرم حوادث هرچند با ظاهری بس ناگوار می ایند گاهی لیکن در تصویری عظیم تر تاس های سرنوشت هستند راه رفته را باید باید باید رفت
-
ترس
سهشنبه 1 اسفندماه سال 1396 01:51
زنجیر شده روانم بر ستون های سرداب اندوه پنجه ای درونم را خنج می کشد پیچک بیهودگی بر دست و پایم میپیچد در بستر مشمعز کننده پوچی تسلیم رویا می شوم از تمام ادمها فرار میکنم اندوه بر پشتم سنگینی میکند خالی ام خالی تر از همیشه...
-
دریچه
جمعه 27 بهمنماه سال 1396 03:56
شراب دریچه ایست به خویشتن معنای واقعی و پنهان بوودن در انتهای مستی قابل رویت است میبینمت ای خود خودم واقعیت فراموش شده پشت نقاب روزمرگی و ان ظاهر دروغ الوده و کویف دیانت جیست که خداوند خیالیتان دوستش دارد؟ چرا حقیقتتان را در اوج مستی نمیپسندد؟ چرا ریا و دروغ و تظاهرتان را میپسندد؟! در گذار یک لحظه از طلوع بودن بر افق...
-
تردید
سهشنبه 17 بهمنماه سال 1396 22:06
لحظه های تلخ بودن پوچی ای که باید به رسمیت شناخت هبوط باور از اشرف مخلوقات به خلنواده میمونها شهامت می خواهد حقیقت همیشه تلخ فانی بودن بوودنی به کوتاهی فاصله دو نیستی فاصله ای در حد هیچ بودنی به وسعت یک توهم خالی ام به اندازه خالی شدن از باور های سی ساله در شب تولد سی سالکی در فریبی بزرگ سی سال با باور خدایی خیالیی در...
-
پایان
چهارشنبه 13 دیماه سال 1396 02:02
شاید گاهی بشود خیلی منطقی به پایان فکر کرد یک روز صبح از خواب بیدار میشوی اطرافت را مینگری همه ادمها را با دقت نگاه میکنی همه چیزهایی که داری یک شکل دیگر شده اند . همه چیز زیباست حتی راننده عصبانی که با خشم بوق میزند هم دوست داشتنی است چه برسد به چهره پدر و مادرت ! و میدانی این روز اخر است . اخرین باری که همه چیز را...
-
به خدایی که نیست
یکشنبه 12 آذرماه سال 1396 18:45
تو اگر بودی با مقرب ترین درگاهت آنگونه نمیکردی چگونه است که هر که تورا بخواهد باید عذاب بکشد تو اگر بودی که دنیا اینگونه نبود - هست اما ما اختیار داریم! این انسانها هستند که انتخاب می کنند! -پس خدا چکاره است؟ - خدا دخالت نمی کند - خدایی که دخالت نمیکند و ادمهارا به حال خود رها کرده را چرا باید عبادت و پرستش کرد؟ یا...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 آذرماه سال 1396 18:27
خواندن کشش بیشتری دارد یا نوشتن مثل این است که بگویی اب خوردن لذت بخش تر است یا شاشیدن قطعا اگر ننوشی نخواهی شاشید و هرچه بیشتر بنوشی بیشتر میشاشی خصوصا که کتاب مثل اب شور است اما نکته اینجاست که با این چرخه عطش این نوشیدن و شاشیدن مداوم است که عقل جلا میابد اینه روح زلال میشود و قابها از چشم شسته میشوند . و چراغ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 مهرماه سال 1396 18:40
از یک جایی به بعد دیگر هیچ چیزی اهمیت ندارد باختن و بردن بی معنا می شود عشق تمایلات جنسی شهوت زندگی یا مرگ هیچ چیز معنایی ندارد فرقی نمیکند فردا موعد مرگت باشد در یک حادثه رانندگی یا برخورد شهاب سنگ یا ایست قلبی و یا حتی سرطان فرقی نمیکند فردا بلیت یک بخت ازمایی را برنده شوی یا نیمه گمشده ات را پیدا کنی فرقی نمیکند از...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 مهرماه سال 1396 19:45
انقدر به تنهایی خو کرده ام که صمیمیت ها ازارم بدهند سنگ صبور باشی رفیق باشی گوش شنوا باشی و سر بر چاه تنهایی در وبلاگی دور افتاده و متروک بنویسی غبار بی انتهای غربت در هوای زمانه مان عادی شده روزمرگی های بی شرم از تخت خوابم بیرون نمیروند چای تلخ و کام تلخ و نوایی تلخ ترجیح تلخی سکوت بر همنوایی های تلخ و رفاقت هایی چون...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 شهریورماه سال 1396 01:47
صدایی ازار دهنده تر از صدای موتور نیست تخمی ترینداختراع بشر به غایت ازاردهندگی خستگی مفرط از سرکوب خشمی ممتد جریان خروشان زندگی در دره های سیلابی وجود ابرهای سیاهی که امر شده اند به نباریدن تلاطم لحظه های خالی پوچی گسترده بر سقف بودن اسمان دروغگو زمین بخیل زمان بی مروت لجباز و زندگی : لنگ در هوایی یک لحظه ی خوب...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 شهریورماه سال 1396 01:47
پرنده دلت چند سال که بر بامی ننشیند پرواز را که اموخته شود دیگر سخت است راضی شود به شاخه و بامی نشستن هرچند خستگی بر پر و بالش بنسیند و تنهایی راه نفسش را ببندد باز هم با یک شیرجه و اوج قناعت میکند و پر بسته هر بامی نمیشود و گاهی دلهایی را میابی که اصلا پرواز را نیاموخته اند و تنها جهش های کوتاه کوتاه از یک شاخه به...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 شهریورماه سال 1396 20:53
جاده مرا می خواند تو امدی و بعد از تو هیچ گلی سرخ نشد ای قاب چشمهایم ای پنجره زندگی ام ابی اسمان شرمش میشود از ابی دنیای تو برایم لیلا بخوان ای عاشق ترین غایب بازوانم را بگیر جاده های یخ زده را نیمه شب با تو رفتن کم دارم چای داغ ایوان یخ میزند در انتظارت سنگین مینویسم زنده بودن هم بر دوشم سنگینی میکند ای سهمگین ترین...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 مردادماه سال 1396 00:51
مدتهاست دلم می خواهد پدرم را در اغوش بکشم دستانش را ببوسم یک دل سیر نگاهش کنم پای حرفهایش بنشینم و با هم چای بنوشیم اما انگار دیواری بین ماست چیزی که حتی سلامهایمان را هم سرد و سنگین میکند تمام دیالوگهای چند ماه اخیرمان فقط در حد چند سلام و خداحافظ خشک و خالی بوده هر روز سفید شدن موهایش را میبینم قامتش خمیده تر و چهره...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 مردادماه سال 1396 10:10
هر روز سر یک ساعت معین بیدار شویم مسواک بزنیم دوش بگیریم سر کار برویم و حرفهای تکراری بزنیم و کاری را هر روز انجام دهیم درست مثل مسواک زدن می خوریم. مثل مسواک زدن کار میکنیم مثل مسواک زدن حتی تفریح میکنیم مثل مسواک زدن و بعد اگر ازدواج کنیم باز هم مسواک زدن و بعد میمیریم انگار کسی لابلای دندانهای پوسیده دنیارا مسواک...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 31 تیرماه سال 1396 23:05
گریز همیشه ممکن است و ماندن چه نا ممکن چند قدم به جلو و چند قدم به عقب رقص بی سرانجام در میهمانی زمان به صلیب کشیدن لحظه ها دست در دست اندوه به درک واصل شدن روح هرشب با کمی دود و نیم نگاهی به تکرار عقربه های ساعت گواه پوچی گسترده بر تمام هستی اند ثانیه شمار بلند و سبک فقط یک دقیقه را زندگی میکند دقیقه شمار یک ساعت و...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 تیرماه سال 1396 15:50
لحظه هایی از راه میرسند که سیاهی سایه می افکند ظلمت بر اسمان چیره میشود و شب چنان طولانی که گویی هرگز قرار نیست سپیده بدمد لحظه های اندوه دلواپسی و غربت بار ها گفته ام که غربت به مراتب سنگین تر از تنهایی است تنهایی مقدس و سرشار است ولی غربت تاریک و ظلمانی گرفتار غربتم تنهایی بال و پر است و غربت سنگهای زنجیر شده به دست...
-
زلال
دوشنبه 12 تیرماه سال 1396 04:36
نجواهای شبانه من همانها مه ارزو میکردمدر گوشت زمزمه کنم و گرمای هر واژه را کنار گردنت احساس کنی و بعد نفسهایت را دانه دانه بشمارم و بیشتر در اغوشم فشارت دهم میان تک تک جمله هایم بوسه های کوچکی جای نقطه بنشانم و بعد دوباره از سر خط ... هر شب میشود تا صبح چنان در اغوشم فشارت دهم که بفهمی همیشه پشتت خواهم ماند با هر تپش...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 تیرماه سال 1396 00:40
هر بار که بی رحمانه دلم را میشکنی به خودم می گویم دیگر غرورم را زیر پا نمیگذارم. فراموشش خواهم کرد و بعد هربار که میبینمت تمام عهد هایی که با خود کرده بودم را فراموش میکنم چیزی از تو در من جاری میشود که تمام افکارم را اب میکشد چیزی انگار خواستنی مهار نشدنی انگار خواهشی رد نشدنی تمام وجودم را می گیرد نیازی از تو در من...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 تیرماه سال 1396 20:03
لحظه را زیست زیست زندگی زایش زیستن واژه ای پر و عجیب و تکراری و در عین حال کاملا مبهم و ناشناخته است فکر اینکه جد ما یک تک سلولی بوده و بعد هم یک ماهی! یا شاید هم حضرت ادم بوده و روح خدا! و یا یک اشتباه مهندسی موجودی فرا پیشرفته از سیاره ای دیگر! زیستن پر از ابهام است چیزی که گذشته نامعلومی دارد چطور می تواند اکنون...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 خردادماه سال 1396 15:20
یکعمر به دنبال کسی میگردی که نیمه گمشده میپنداریش و روزی که پیدایش میکنیممیفهمیمکه او نیز به دنبال دیگریست داستان همه ما داستان سنگ سیزیف است
-
سیگار
دوشنبه 22 خردادماه سال 1396 00:08
لب بر لبانت میگذارم همیشه بوی تو را می دهم همیشه در سختی ها و شادیها تنها تو را داشتم رفیق شفیقم تو چه صبورانه با سکوتت میسوختی و تنهایی ام را پر میکردی چه وقت هایی که مینوستم و چه وقتهایی که می خواندم تو هیچ چیز از من نمی خواهی جز انچه که زیادی دارمش لحظه های عمرم را بگیر برای خودت تو کام بده و کام زندگی را کور کن تا...
-
دریا
جمعه 19 خردادماه سال 1396 01:00
«زندگی ابتنی کردن در حوضچه اکنون است» و گاه میشود که زندگی یکی دوباری هم روی خوش نشانمان بدهد کف دستانش کنار هم بگذارد( مثل تمام قنوتهایما) و در حوضچه بودنمان شناور کند و بعد ماهی سیاه کوچولوی وجودمان را در دستانش بگیرد از حوض بیرون بیاورد تا ببرد و در دریا رهایمان کند. و گاه انقدر ان لحظه میترسیم و پل پل میکنیم تا از...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 خردادماه سال 1396 00:13
لیز خوردن زیاد اتفاق می افتد اما اما بلند شدن دوباره کمی سخت است پشت پا خوردن سخت تر و گاه هم ضربه فنی شدن کمر راست کردن سخت است و قامت خمیده هزاربار شکسته شده را راست کردن دوباره و دوباره هربار غیر ممکنتر مینماید
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 خردادماه سال 1396 03:26
یاد م می اید یک روز تابستانی وقتی هنوز بچه مدرسه ای بودیم و ذوق تابستان و تعطیلاتش ، گرما و افتاب داغ شیراز را از یادمان میبرد با بچه محل ها مشغول دو چرخه سواری در پارک بودیم با هم مسابقه میگذاشتیم و راهروهای تنگ میان چمن ها را با سرعتی که به نظر خودمان خیلی هم زیاد بود میراندیم. ؛ درست در لحظه گذشتن از حوضی که...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 خردادماه سال 1396 19:31
ساز دلت که هم صدا شد تعلل نکن گاهی وقتی تپشهای قلبت کلید های پیانو را فشار میدهد و از تکنوازی درونت -که پر اس از عادت و ارامش و تنهایی هر لحظه لذت میبری ناگاه سوز ویلنی را میشنوی که با ریتم تو می نوازد لحظه ای درنگ میکنی میمانی می نگری میترسی که در خلوت و سکوت تکنوازی را لذت ببری یا سمفونی بسرایی درماندگی شیرینیست...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1396 22:56
می فشاردم بازوانش .. نه در میان مشتش می فشاردم و گاه و بی گاه نیز که لبخندی بر لب اید دو دستی میچلاند این کالبد و روح را چنان که هرچه ایمان و عشق داشته ام بچکد ... بعد دستانش را باز می کند و من بی حال را چنان می تکاند که تمام تارو پودم پر می شود از هیچ فکر می کنم ان اول ها که اسیرش شده بودم آبی بودم! حداقلش این است که...
-
این حال من بی توست
سهشنبه 6 مهرماه سال 1395 07:45
برخواستم که بدوم به سویت که نگذارم بروی و فنا شوی اخ پاهایم کو باصورت به زمین افتادم فریادت زنم و التماست کنم که نروی؟ صدایم ؟ خاموش شده ام...! با صورت به زمین افتادم چشمانم روی رفتنت قفل شده است نفسی نیست حنجره ای نیست وانگار تپشی نیست... جانم را برده ای اخر این حال من بی توست شکل جسدی بی جان
-
خلق خراب خانه ای خالی
سهشنبه 6 مهرماه سال 1395 02:04
تورا من چشم در را هم بسوزد پدر بی فرهنگی و حماقت و بیشعوری ای که که تورا از من گرفت و مهمتر من را از تو دلم می سو ز د دل م م ی سوزد از آهی که میسوزد و دلم عجیب میسوزد نه مثل شمع نه مثل فسانه های سهراب و نه فرهاد و نه حتی مجنون دلم میسوزد از لاله ای لای دندانهای یک بز(شاید هم الاق و گاو...) و خون میچکد به هنگامه نشخار...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1394 02:39
تنهایی واژه عجیبیست و قطعا مفهومی به مراتب تلخ تر و سرد تر از غربت غربت می تواند به معنای بی کسی باشد یا شناخته نشدن و حتی غریبه بودن بی کسی به معنای نداشتن هیچ دوستی و تنهایی می تواند پس از یک خیانت اتفاق بیافتد و گاه چندین خیانت توام یا حتی پی در پی و یا هردو مثل الان چیزی شبیه به یک فاجعه وقتی همه اتفاق های بد با...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 فروردینماه سال 1394 23:36
وقتی به سراغم نمی آیی من می آیم ای مرگ بی مروت تو تنها کسی هستی که به سمتت مشتاقم و تو از من فرار میکنی