دل نوشته های یک کولی

همچون کرگدن تنها به گا رفتم

دل نوشته های یک کولی

همچون کرگدن تنها به گا رفتم

این حال من بی توست

برخواستم که بدوم به سویت

که نگذارم  بروی و فنا شوی

اخ

پاهایم کو

باصورت به زمین افتادم

فریادت زنم و التماست کنم که نروی؟

صدایم ؟ 

خاموش شده ام...!

با صورت به زمین افتادم 

چشمانم روی رفتنت قفل شده است

نفسی نیست حنجره ای نیست 

وانگار تپشی نیست... جانم را برده ای اخر

این حال من بی توست

شکل جسدی بی جان


خلق خراب خانه ای خالی

تورا من چشم در را هم 

بسوزد پدر بی فرهنگی

و حماقت

و بیشعوری ای که

که 

 تورا از من گرفت

و

مهمتر

من را از تو

دلم می سو ز د 

دل م م ی سو‌زد از آهی که میسوزد

و دلم عجیب میسوزد

نه مثل شمع نه مثل فسانه های سهراب و نه فرهاد و نه حتی مجنون

دلم میسوزد از لاله ای لای دندانهای یک بز(شاید هم الاق و گاو...)

و خون میچکد به هنگامه نشخار گلبرگهایت

گل من...

و 

دلم م ی س و ز د

و

دلم تنگ است و حقیقتش را بخواهی نگرانت هم هستم

بسوزد پدر کوته فکری

که خیال کرد کاه و یونجه ای و دریغ 

دریغ که تو بت من بودی 

و

لاله سرخفام سیاره ام بودی و 

من

هشت و اندی سال شازده کوچولویت بودم

حال چه کنم

نشخار گلبرگهایت را چندبار در سینمای سه بعدی خاطره هایم به تماشا بنشینم و خون گریه کنم

اه می سوزد

دلم عجیب میسوزد

گل من

تو بگو به هدیه هایی که برایت گرفته بودم چه بگویم

به این حلقه و ان نگین الماس کوچک 

به لباسهایی که خیالم بارها تنت کرده است و حال گوشه خانه افتاده اند

به دلی که به نامت سند خورده است

به بیماری که تو درمانش هستی

تو بگو

چه بگویم

خلق کلمات تو خالی در این خانه ی خالی خیالی چه دوا کند دردم را که من

می سوزم

عجیب میسوزم