دل نوشته های یک کولی

همچون کرگدن تنها به گا رفتم

دل نوشته های یک کولی

همچون کرگدن تنها به گا رفتم

گریزی نیست

راه رفته را باید رفت

اگر بر یک دیوار بیش از حد تکیه دهیم 

بر سرمان خراب میشود

حقیقت  انسان این است که هرگز هیچ چیزی برای از دست دادن نداشته

باید گذاشت و گذشت

می گذرم

حوادث 

هرچند با ظاهری بس ناگوار می ایند گاهی

لیکن

در تصویری عظیم تر 

تاس های  سرنوشت هستند

راه رفته را باید

باید

باید

رفت


ترس

زنجیر شده روانم  بر ستون های سرداب اندوه

پنجه ای درونم را خنج می کشد

پیچک بیهودگی بر دست و پایم میپیچد

در بستر مشمعز کننده  پوچی تسلیم رویا می شوم


از تمام ادمها فرار میکنم


اندوه  بر پشتم سنگینی میکند


خالی ام


خالی تر از همیشه...