دل نوشته های یک کولی

همچون کرگدن تنها به گا رفتم

دل نوشته های یک کولی

همچون کرگدن تنها به گا رفتم

ای مرگ
ای بزرگترین ارزو
دستان گرمم را نمی فشاری؟ خنکای وجودت را به التهابم نمی بخشی؟ بی تابیم را در نمیابی؟

مرگ

اگر فردی در جامعه ای سالم به شدت بیمار شود  به سرعت بهبود میابد/
اما اگر فردی سالم در جامعه ای که به شدت بیمار است قرار بگیرد یا به سرعت بیمار میشود یا نهایتا از غصه میمیرد!
اون مرض به جون جامعه ما افتاده!!! به جان تک تک جوانان/ دختر و پسر/ زن و مرد و کودک و دولت مرد و فقیر و ... 
فرهنگ یک جامعه مثل خون بدن یک انسان است حال جامعه ای که سرطان خون گرفته و سلول های سرطانی در تمام وجودش رخنه کرده اند....
کافی است. بسط نمیدهم. همه این ها را می دانیم.
دوست دارم بمیرم. 
ای مرگ
ای بزرگترین ارزو
دستان گرمم را نمی فشاری؟ خنکای وجودت را به التهابم نمی بخشی؟ بی تابیم را در نمیابی؟

پریشانی

1: شاید این جمعه بیاید... شاید...

2: سحر زیبا بود

1: دیشب نمازم قضا شد. نکند از من دلگیر باشد...

2:دوستش داشتم اما دوستم نداشت

1: اقا به خدا ترسم این نیست که عذابم کنی، ترسم اینه که برای من گریه کنی ...

2: چرا سحر به من خیانت کرد؟

1: من در برابر این همه نعمت و محبت او چه کرده ام؟

2: یادش به ویرانگاهم می برد

1: وجودش، نگاهش ، و حتی یادش "حبل من الله" است خود خوشبختی است

2: ...

1:...

من: خسته ام ... بسیار خسته ...


بابا هنوز دوستم دارد

دیشب توی جشن بابام (امام زمانم(عج)) بودم.با یه حال غریبی رفتم اونجا دیگه هیچ کسی را نداشتم. از طرفی اونقدر گناه و رو سیاهی داشتم اونقدر دل حضرت رو شکسته بودم که کاملا نا امید و شرمنده بودم. توی همون حال پیش خودم یه نیت کردم و به اقا گفتم اگه هنوزم این بچه رو سیاه را دوست داری اگه اجازه برگشت بهم میدین  بهم نشون بدین. و چند ساعتی گذشت و من از اون حال و هوا بیرون اومده بودم. دیگه اخر های جشن بود که یک اتفاق افتاد! یک معجزه! برای من! چند تا از دوستام تعجب کرده بودن. می گفتن چجوری؟ چی شد؟ مگه ممکنه؟ اما من می دونستم چی شده. خیلی سخت بود  که جلو بغضم رو بگیرم. اما وقتی اومدم خونه یه دل سیر گریه کردم. بابا دیگه می شم نوکر خودت. من می دونم چقدر دلت را شکستم و چقدر ازارت دادم اما تو... چقدر زیبا به من نگاه کردی و منو بخشیدی و بهم گفتی بیا ...

بابا ... دوستتون دارم. بابا توفیق خدمتتون را از من نگیرین...

بابای مهربانم من دیگه تنها نیستم. دیگه دلم مال شماست. ممنونم که اینقدر به من لطف کردین. 

بابا وقتی به این معجزه به این نزدیکیتون به قلبم به گذشتتون و مهربونیتون فکر می کنم می شم کوه شرمندگی بابا کاش می دونستم در مقابل این همه خوبی چکار باید بکنم

بابا هنوزم خیلی اشک میریزم اما فقط برای شما به عشق شما... بابا 

می دانی دلم چه می خواهد؟

آنچنان زار بگریم....

آنچنان زار بگریم....

      بگریم....   بگریم... بگریم...




که بمیرم

Cashback

سحر،اولین دوست دختر واقعی من

اولین جدایی واقعی من

درست داره روبروم اتفاق می افته

من هرگز فکر نمیکردم که مثل تصادف ماشین اتفاق بیافته

من ترمز هارو محکم فشار دادم

و دارم سر می خورم به طرف یک احساس عاطفی

پس اینها همش تقصیز من بود؟

من، محمد

خنده داره که توی همچین وضعی چی از ذهنت میگذره.

سه سال با هم بودیم

قول هایی که دادیم

زمان هایی که با خانوادش بودم

چیز هایی که با هم خریده بودیم

امروز با من هست و میگه که عاشقمه

و هفته دیکه اون با یکی دیگست

شاید به اون هم همینو می گفت

بنابر این آیا اون واقعا دوستم داشت؟

به هر حال عشق چیه؟

آیا واقعا زود گذره؟

آیا اون منو فروخت؟

پس برای چی ترکم کرد؟

این قضیه تمام شده...

سحر همیشه فکر اینه که یک دوست پسر بهتر پیدا کنه

من فقط فکر می کنم که نتونستم اونو خوشحال کنم

اما مهدی چطور شماره سحر را پیدا کرد؟

این نکته خوبی بود!

من بدتر از اونو تصور می کردم

نمی خوام دربارش فکر کنم

سوال قدیمی

عشق چیه؟

....


این ها تشویش های هر قلب شکست خورده در عشق هستند.

که در دیالوگ های ابتدایی فیلم cashbach  امده اند.

دیدن این فیلم زیبا رو به همه پیشنهاد می کنم. به من که خیلی کمک کرد




 

حتی وقتی بر سرم پتک می کوبد این را از لطفش می دانم

وقتی به سرنوشتم نگاه کردم باز همین جمله در ذهنم امد: چه سرنوشت متفاوتی!!! نمی توان گفت تقدیر وجود ندارد... اما ما هم وجود داریم...

و باز این جمله ی خودم را می نویسم که حس می کنم زیباترین جمله ی دنیاست! وشاید همان جمله ای که وقتی خلق شدم خدا به فرشته هایش گفت:

تنهایی خرخره ام را سخت می فشارد! سرنوشت متفاوتم گاه به انجماد هلاکتم می رساند و گاه گداخته بر سرم پتک می کوبد...


اری" گداخته و بر سرم پتک می کوبد" و  اینگونه می خواهد که از من مردی بسازد توانمند با ریشه های قوی! 

به خود امید میدهم:

90% افراد موفق خودساخته بوده اند و گاه بیش از تو نیز پتک خورده اند و گداخته اند! پس به لطف خدا امیدوار باش که اگر دوستت نمیداشت اینگونه نمی گداختد. شاید سرنوشت من متفاوت است به این دلیل که قرار است فردی بسیار متفاوت باشم!!!

اره من روانیم...

سحر توی زندگیم هیچکس به اندازه ی تو دلم را نشکوند.

اما هنوزم دوستت دارم. می دونم خیلی خرم. اما نمیدونم چطوری از قلبم بیرونت کنم...


suicide

شاید دیوانه خطابم کنید یا شاید مرا یک بزدل بدانید که فرار را ترجیح می دهد

اما انچه که مدتیست ذهنم را سخت مشغول کرده واژه ی زیبای خود کشی است

کاش زودتر می مردم . از انان که خود را دوست می نامند بیزارم. از خودم نیز.

امروز از کسی حرفی را شنیدم: "دختر ها، دخترند اما جنده صفت شده اند" و من در تکمیل سخنش گفتم: پسر ها نیز...

اکنون اندکی اندیشه کردم حال می دانم غزال چرا رفت. دلیل رفتن سحر را نیز می دانم:

ان ها برای ارضای غرایز خود، خویشتن را از دست دادند، اما من کسی نبودم که به هر دلیل حاضر بشم از وجود یک دختر نامحرم  استفاده کنم. به نظر من قداست عشق با شهوت قابل امیزش نیست مگر پس از ازدواج. و من، دوست دخترم را خیلی دوست داشتم اما ارضایش نکردم و او مرا ترک کرد.

و فهمیدم معنای جمله ی"من بدم. تو خوبی.لیاقتت را ندارم" در واقع این است: "من به کسی نیاز دارم که بکنتم و شهوتم را اروم کنه. تو به درد من نمیخوری اخه خیلی گاگولی" 

ولی من عاشق عشق بازی ام نه سکس! عاشق عاشق شدنم! می دونم با همه فرق دارم ...

اما امیدوارم یک روز وفاداری را پیدا کنم مثل خودم. که اگر بدانم پیدا نمی کنم برای مرگ تعلل نمی کنم.

لب پرتگاه تنهایی RE

تنهایی خرخره ام را سخت می فشارد! سرنوشت متفاوتم گاه به انجماد هلاکتم می رساند و گاه گداخته بر سرم پتک می کوبد...


چون این جمله ی خودمو خیلی دوست دارم. دوباره می گمش........

سحر

این عکس کسی هست که سه سال به پاش سوختم. با تمام وجودم دوستش داشتمو به من میگفت که نجیب ترین دختر دنیاست. تمام مدت با افراد دیگر هم بود . راستی این عکسشو از اینترنت گرفتم!!!

Free Image Hosting by FreeImageHosting.net

مرا ببخشید

اسلام علیک یا صاحب الزمان

اقای من میدانم که انسانی کثیف و گنه کارم و میدانم لیاقت این را ندارم که شمارا اقای خود بدانم و نام مقدستان را در این صفحه الوده زندگیم بیاورم. اما جسارت من را به بزرگی خویش ببخشید. چرا که هر اندازه هم که بد باشم باز در نهان دلم شمارا دوست می دارم. اقا جان، من همیشه از زندگی خسته و از گناه کمر شکسته ام! اما انقدر پست هستم که نتوانم نفس سرکشم را مهار کنم و همراه با او به سوی ویرانگی ها و نابودی میروم. در حالی که عشق شما را چون خاطره ای و ارزویی دست نیافتنی در رویاهایم می پرورانم...!

پس اگر در دل نوشته هایم نمیتوانم نام مقدستان را حذف کنم و توان ان را نیز ندارم که تمام دلم را برایتان تراش دهم و صیغل بخشم. گناهم را ببخشید.


محمد کولی دیوانه

destiny

درست نقطه عطف زندگیم. جایی که هر جوانی اینده اش را رقم میزند. (منظورم سال کنکور است)

مادرم(!) مرا از خانه بیرون کرد!

و نوحوانی 18 ساله با دلی که باری 100 ساله داشت در خیابان ها شروع به پرسه کرد:

به هر جا می رسید یک جمله تکراری را می پرسید: ببخشید اقا به شاگرد یا کارگر نیاز ندارید؟

حال ان روزم توصیف نشدنی است... بالاخره توی یک کافی شاپ مشغول شستن ظرف ها شدم. و این در حالی بود که هم سن های من توی کلاس کنکور بودن. از پدرم هم هرگز خیری ندیدم. اصلا هرگز از او چیزی ندیدم...

و روزها گذشتند... و من تنها بودم... و جز خدا هیچ کس نبود و به لطف او پس از 4 سال از خود صاحب مغازه و شرکت و کار شدم.

درامدم بد نبود کمک خرج خانواده هم بودم (اینگونه مرا دوست داشتند!!!) یک سالی احساس می کردم مادر داشتن چه لذتی دارد. اما هرگز خوبی ها ادامه نمیابد. این قانون است! پدرم ورشکست شد و به پیشنهاد من در کارهای مغازه به کمکم(!) امد. نیتم خیر بود و به لطف بی دریغ خدا امیدوار بودم. پس از چند ماهی که پدرم به کار اشنا شد تصمیم گرفتم که مسئولیتم را کاهش بدم و به ادامه تحصیلم بپردازم. اما دوری از کار همانا و از دست دادنش همان و دوباره بی کسی و شکستگی ...

دوباره با خنجری که از پشت بر قلبم خورده و این بار دارد فلجم می کند باز از خانه رانده شدم...

و این وبلاگ بی خواننده تنها دوست من است که قلبم را با انگشتانم بر روی کی برد خیسش می فشارم تا بلکه اندک مرحمی باشد!

درد

اری درد درست همان چیزیست که باید به ان خو کنم. 

سال ها پیش وقتی فکر می کردم که خانه و خانواده ای ندارم، کسی در قلبم فریاد میزد که خانه ات ایران و خانواده ات هموطانت هستند. اما امروز که دلم از غربت و بی کسی ام می گیرد میدانم که دیگر کشوری هم ندارم...

راستی چرا اینقدر تنهایی؟ بی کسی به غایت رسیده ام را همدردی نیست.

شاید من هم اگر مادری داشتم بهتر از برگ درخت یا دوستانی بهتر از اب روان، بی شک سهراب می شدم!!!

اما با این همه غربت و  بی کسی باز هم خدارا شکر که رییس جمهور نشدم!

دنیای غریبی است. همه می گویند دلسوز ترین افراد به هرکس پدر و مادرش هستند(!) ما که ندیدیم جز شر! شما اگر مثل سهراب دیدید، خوش به سعادتتان.

ناشکر و فرزند ناخلف نیستم شاید روزی برایتان گفتم سرگذشتم را تا خودتان قضاوت کنید

تن فروشی ایرانی

تن فروشی کاریه که عادت شده برای تمام دختر های ایرانی: شارژ میگیرند و بدن خود را می فروشند! چه بر سرمان آمده؟

نمی خواد زیاد دور برید! چقدر با این دختر ها فاصله دارید؟ چند نفر از کسانی که می شناسیم یا هر روز میبینیم این کار برایشان عادی شده؟ 

برادرم

خواهرم

بترسیم

با خدا باش و خدایی کن / بی خدا باش هرچه خواهی کن

کدوم بهتره؟ خیلی سخته که بخوای از هر چی که دلت می خواد بگذری...

از طرفی نمیشه هم دنبال نفست بری هم دنبال خدا

مسئله سر اراده هست: اونقدر قدرت داری که نفست را زیر پا له کنی؟ می تونی برنده ی میدان باشی؟ می تونی فریب خودت رو نخوری؟ 

وای از این زمین و زمینی ها... وقتی می فهمی به جایی اومدی که بزرگترین دشمنت خودتی!!! بزرگترین دوستت هم خودتی! در واقع تو در جایی قرار داری بین "خود دوستت" و " خود دشمنت" و دقیقا همینجاست که تو ساخته می شوی. و همین جاست که اگر همیشه بخوای انتخاب درست داشته باشی همیشه در شکستت پریشانی و در پیروزی ارامش داری! و من عمریست که پریشان حالم! گاه می اندیشم پریشانی هایم را پایانی نیست!!!

چند تا موضوع هست که باید درستش کنم

تبلیغات و در امد نمی خواهم

دوستان این وبلگ فقط یک دفتر یادداشت شخصی است.

لطفا در بخش نظر ها ادرس وبلاگتون، تبلیغات، یا مطالبی از این قبیل را قرار ندهید!

بخش نظرات فقط مخصوص نظر دادن در مورد مطالب این وبلاگ هست. همین.

گاه خسته تر از انم که می نمایم

 وقتی به این سیاره خاکی میای هر روز و هر لحظه داری امتحان پس میدی! همیشه سر دوراهی هستی... و بعضی وقت ها انتخاب چقدر سخته!

وقتی که نمی خوای به کسی نه بگی

وقتی که دل نمیشکنی اما میشکننت!

راستی چندتا چک دارم که پاس نشده! یکیشون گفته شنبه فرم می زنه! 

اینم از بازار خراب ما. برام دعا کنید. 

نمیدونم چرا بعضی وقت ها همه چیز با هم گره می خوره؟ انگار یه چیزی وجود داره که داره همه ی درهارو به روت می بنده! اما می دونم که یه جای کار می لنگه! کاش کسی بود که بهمون می گفت مشکل از کجاست. من واقعا گیج شدم...

توی این بازار خراب چند تا مشتری خوب داشتم که می تونستن زندگیمو تغیر بدن، اما چی شد: یکی از اونها تصادف کرد و الان تو بیمارستانه! یکی چاه آبش ریزش کرد و لوله 10 اینچش مسدود شد و پمپش سوخت!!! 

یکی بیماری به گاوهاش زد و همه مردن!!!

عجب!!! به نظر شما مشکل از چیه؟  چه گناهی کردم که داره اینجوری میشه؟