دل نوشته های یک کولی

همچون کرگدن تنها به گا رفتم

دل نوشته های یک کولی

همچون کرگدن تنها به گا رفتم

destiny

درست نقطه عطف زندگیم. جایی که هر جوانی اینده اش را رقم میزند. (منظورم سال کنکور است)

مادرم(!) مرا از خانه بیرون کرد!

و نوحوانی 18 ساله با دلی که باری 100 ساله داشت در خیابان ها شروع به پرسه کرد:

به هر جا می رسید یک جمله تکراری را می پرسید: ببخشید اقا به شاگرد یا کارگر نیاز ندارید؟

حال ان روزم توصیف نشدنی است... بالاخره توی یک کافی شاپ مشغول شستن ظرف ها شدم. و این در حالی بود که هم سن های من توی کلاس کنکور بودن. از پدرم هم هرگز خیری ندیدم. اصلا هرگز از او چیزی ندیدم...

و روزها گذشتند... و من تنها بودم... و جز خدا هیچ کس نبود و به لطف او پس از 4 سال از خود صاحب مغازه و شرکت و کار شدم.

درامدم بد نبود کمک خرج خانواده هم بودم (اینگونه مرا دوست داشتند!!!) یک سالی احساس می کردم مادر داشتن چه لذتی دارد. اما هرگز خوبی ها ادامه نمیابد. این قانون است! پدرم ورشکست شد و به پیشنهاد من در کارهای مغازه به کمکم(!) امد. نیتم خیر بود و به لطف بی دریغ خدا امیدوار بودم. پس از چند ماهی که پدرم به کار اشنا شد تصمیم گرفتم که مسئولیتم را کاهش بدم و به ادامه تحصیلم بپردازم. اما دوری از کار همانا و از دست دادنش همان و دوباره بی کسی و شکستگی ...

دوباره با خنجری که از پشت بر قلبم خورده و این بار دارد فلجم می کند باز از خانه رانده شدم...

و این وبلاگ بی خواننده تنها دوست من است که قلبم را با انگشتانم بر روی کی برد خیسش می فشارم تا بلکه اندک مرحمی باشد!

نظرات 1 + ارسال نظر
یه نفر چهارشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 05:14 ب.ظ

بخدا جدی میگم این نوشته هات جیگرمو کباب کرد .
به لطف خدا امیدوار باش

من برات دعا میکنم هر چه زودتر سروسامون بگیری

خودتو دست کم نگیر اگه واقعا این مدارکی رو که میگی داشته باشی مطمئن باش بزودی یه کار خوب و نون و آب دار گیرت میاد

زیادم در پی این دخترا نباش . همشون مثل همند . منم مثل تو
زخم خوردم . خدا یار و نگهدارت باشه جوون

راستی منم بیست و دو سه سالی دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد