دل نوشته های یک کولی

همچون کرگدن تنها به گا رفتم

دل نوشته های یک کولی

همچون کرگدن تنها به گا رفتم

تا کی؟

تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد که سرآید غم هجران تو یا نه
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه
جمعی به تو مشغول و تو غایب زمیانه

رفتم به در صومعه عابد و زاهد
دیدم همه را پیش رخت راکع و ساجد
در میکده رهبانم و در صومعه عابد
گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد
یعنی که تو را می طلبم خانه به خانه

روزی که برفتند حریفان پی هر کار
زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار
من یار طلب کردم و او جلوه گه یار 
حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار
او خانه همی جوید و من صاحب خانه

هر در که زنم صاحب آن خانه تویی تو
هر جا که روم پرتو کاشانه تویی تو
در میکده و دیر که جانانه تویی تو
مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو
مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه

بلبل به چمن زان گل رخسار نشان دید
پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید
عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید
یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید
دیوانه منم من که روم خانه به خانه

عاقل به قوانین خرد راه تو پوید
دیوانه برون از همه آئین تو جوید
تا غنچه بشکفته این باغ که بوید
هر کس به زبانی صفت حمد تو گوید
بلبل به غزل خوانی و قمری به ترانه

بیچاره بهایی که دلش زار غم توست
هر چند که عاصی است ز خیل خدم توست
امید وی از عاطفت دم به دم توست
تقصیر خیالی به امید کرم توست
یعنی که گنه را به از این نیست بهانه

"شیخ بهائی

خوب-بد: نمی دانم

امروز چه روزی بود!


روز شنیدن دروغ های بزرگ

قسم های دروغ


روز بر ملا شدن حقیقت های تلخ

و چه ناباورانه تلخ


امروز چه روزی بود!


روز سخت جنگ و دعوا

اهانت های ناموسی


امروز روز شناخت بود


امروز روز شروع یک عملیات نجات بود

با جراهت های عمقی

مرگ میر بالای عاطفه

امروز روز تصویب آزادی پرواز بود


امروز پرنده ی اسیر 

برای رهایی از دام

از اشتباه


تلاش های زیادی کرد


و هرچند که ناتمام! 

اما...


روحش پر کشید


هرچند که

 لبه های اهنین استخوان هایش را همچنان می فشارند

 گوشت زیادی از بدنش تکه شده

بالهایش شکسته اند

و پرهایش در خون سرخ شده

اما...


گویی فقط تصمیم قطعی برای رهایی

روحش را آزاد کرد


امروز چه روزی بود؟


روزی که تصمیم طلاق 

به تصویب خانواده ها رسید.


پ.ن: امروز روز خیلی خوبی بود. خدارو شکر


پ.ن: برایم دعا کنید.



اونجارو...!!!

این یک حقه ی ساده و قدیمی است!

دور کردن تمرکز افراد با پیش کشیدن یک مطلب، و سو استفاده از کم توجهی برای پرداختن به اصل ماجرا!

سر نخ ها:

*رابرت لوینسون

*هواپیمای جاسوسی امریکا

روراست

با خودم که صادق باشم  دلم مرگ را می خواهد. شهادت بهانه است

حقیقت این است که کم اورده ام

خدایا به داد برس

عاشق شهادتم
اما ناف ما را در زمانی بریده اند که از بدو تولد : جهاد... جهاد اکبر...  

 

و هر چه می رویم خبری از شهادت نیست....  

 

این مهمانی جهاداکبر،..... 


این راه گداخته بر کف دست ...


گویی تمام که نمی شود هیچ


 هر چه می روی ... اکبر... اکبر...  !!!!!!!!!!! 


 الله اکبر !!!  

 

خدایا به داد برس

شرمسارانه فقط برای تو

سلام. 
روی سخن ندارم و جز تو هم کسی را ندارم 
احضاریه دادگاه... حکم جلب... و چند ماهی زندان 
کم و زیادش را نمی دانم. اما شاید چند وقتی نباشم.  
دوستت دارم و شاید اینها همه اندازه درد تو نباشد. اما برای خودم تاوان کمی نیست 
مراحل دادگاه بیش از اینها طول خواهد کشید  
. اما از تقدیر نمی توان گریخت  
نمی دانم نصف مهریه اش چقدر زندان دارد.  
اما می دانم هرچقدر که باشد  باز هم کم است در برابر اشتباهم.  
دوستت دارم و تمام این روزهای سخت که خوب پیرم کرده اند تنها با یاد جوانی های ناب پا به پای تو زنده مانده ام.  
ممنونم که هنوز هم هستی
ممنونم که بهترین خاطره هارا برایم به یادگار گذاشتی
ممنونم  .
     ممنونم

باکره

هر شب موقع خواب به افکارم که سر میزنم

 دلم از باکره گیت میگیرد

برچسب پاکی که تاریخ انقضایش بسته به عشقت دارد

به اینکه بمانی یا بروی...