دل نوشته های یک کولی

همچون کرگدن تنها به گا رفتم

دل نوشته های یک کولی

همچون کرگدن تنها به گا رفتم

مرغ پرورشی در مرغداری خشبخت تر است یا مرغ ازاد؟ بز کوهی یا بز گله؟  اسب رام یا اسب وحشی؟

تضمین  امنیت  سلامتی  غذا و دارو   و در کنارش بردگی و مصرفی بودن 

بهای آزادی چیست؟  

ایا ما حاضر به پرداخت بهایش هستیم؟ 

آزادیم یا در گله؟

اندوه در من جایی ندارد

چرا که این من هستم که در اندوه گرفتار و محبوسم. در ان دست و پا می زنم 

یک روز که در سفینه  مجلل خیالم  شیرجه ای به استخردردهایم زدم . شهاب سنگی به سفینه ام خورد و سیستم جاذبه مصنوعی  را از کار تنداخت و از ان روز من در فضایی بی ججاذببه در حباب بزرگی  درد و اندوه محبوس شدم. 

دست و پای عبث میزنم

جاذبه ای نیست

اب از سر گذشته ای مغروقم 

خفه شده ای بیچاره

 کور نیستم اما سیاه چاله ای تاریککم

به نبودن نزدیکترم

عدم مرا می ستاید و وجود می راندم

پوچ نیستم.  به پوچی  نرسیده ام. سرشارم

لبریز از ناله 

تاریکی می تابد از بودنم

گوش کن


چند  روز پیش بد که برایم یک لیوان خرید. روش نوشته بود -تو حالمو خوب میکنی- و بعد با کلی ذوق و شوق دادش به من. چشماش برق می زد. یه جوری نگاهم می کرد انگار تمام دنیاشم. نمیدونم من که خودم  توی دنیا هیچ جایی ندارم چطور شدم دنیای یکی دیگه. یه جورایی بعضی وقتا فکر می ککنم یکی دیگه نیست. انگار خیلی بهم نزدیکه. همین هم می ترسونتم. یه صداقت خاصی توی نگاهش هست. از اونها که هیچ جا پیدا نمیشه. وقتی به چشماش نگاه میکنم تا اعماق قلبشو می بینم. خیلی زلال و شفافه. توی این دوره زمونه که هیچکس نمیشه دید و شناخت برام عجیبه که چجوری این همه صاف مونده.بهش که فکر میکنم دلم می خوادش.  لیوانو که انتخاب کرد فروشنده گذاشتش توی یه پاکت. کلی طول کشید تا پیداش کنه. رفت سراغ یه کارتن بزرگ که پر از پاکت های مختلف بود. چند دقیقه ای داشت همه چیزو زیر و رو میکرد. بعد از ته کارتن یه پاکت کاغذی کوچک قهوه ای اورد بیرون. لیوانو گذاشت توش و درشو منگنه ککرد و داد بهمون. 

روی دیوار سمت چپ تخت خوابم. توی اناق یه چراغ دیواری هست که کلیدش به پایین تختم نزدیکه. شبها اگه بخوام تو تختم بیدر بمونم  معمولا اونو روشن میککنم. چون بعد خاموش کردنش راحته. هرچند که اکثر شبها یی که روشنش میکنم یا تا صبح بیدارم یا همونجوری با چراغ روشن خوابم میبره. البته نورش هم خیلی زیاده. همیشه توی چشممه.

امشب که اومدم روشنش کنم گوشه اتاق چشمم افتاد به همون پاککت خالی لیوان. برداشتم و گذاشتمش سر لامپ  روی دیوار کنار تختم. دقیقا اندازش بود. فضای اتاق قرمز و قهوه ای ملایمی شد. بعد یکدفعه همه چیزو  خون آلود تصور کردم. انگار وقتی که قلبمو در میارم از توی سینه ام و خونم همه جا رو رنگ میککنه. به نظرم زیبا اومد. ...