دل نوشته های یک کولی

همچون کرگدن تنها به گا رفتم

دل نوشته های یک کولی

همچون کرگدن تنها به گا رفتم

چه شد؟

مصمم از خواب پریدم و امدم اینجا که یک کلمه را بزرگ بنویسم. و بر ان پایبند بمانم

این اولین پست من در این ساعت هست

و اولین تصمیم بزرگ من هم قرار بود در همینجا ثبت شود

اما نشد...

یک کامنت پشیمانم کرد

2 روز است که به یک چیز فکر می کنم: "الاق"

و شاید دیگر بروم الاق سواری...

از اینجا خیلی خسته ام

شاید این یک وداع باشد....

یک دوست

یه پست داشتم که میگفت:

انچنان زار بگریم بگریم ... بگریم... که بمیرم... چقدر به شانه های یک دوست برای هق هق کردن نیاز دارم این بغض لعنتی داره خفه ام می کنه کسی نیست هرگز کسی نبوده "داشتن یک دوست" بزرگترین ارزوی من است ***

فقط یکی بود که اون هم رفت!

و این نیاز من دارد سرکش میشود


غم مخور

ای دل غم دیده حالت به شود

دل بد مکن

وین سر شوریده باز اید به سامان

غم مخور


هان مشو نومید

چون واقف نه ای از سر غیب


باشد اندر پرده بازی های پنهان

  غم مخور


در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم

سرزنش ها گر کند خار مغیلان 

غم مخور


گرچه منزل بس خطر ناک است و مقصد بس بعید

هیچ راهی نیست کان را نیست پایان

  غم مخور


کلبه ی احزان شود روزی گلستان....

 غم مخور

به...

 خیلی زود می شود به خیلی جاها زد:


به سیم اخر


به درک


به تخم


به کوچه علی چپ


برداشت اول: خوشبینانه اما دردناک: 

 "اما وقتی به سیم اخر زد انچنان لگد زد به تخمم که به درک واصل شدم و اون هم خودشو زد به کوچه علی چپ"


برداشت دوم: بدبینانه اما راحت:

"وقتی مرا شکاند و خودش را به کوچه علی چپ زد گفتم: به درک! به تخمم!"


برداشت سوم: حقیقت اما مثل همیشه تلخ:

"من روانیم! خیلی قاطی پاتیم!"


برداشت اخر: مرگ .




پ.ن: و من عاشق برداش آخرم!!!



2 شب

دیشب:

 سر خوش می خندیدم و می رقصیدم و می خواندم:

یه دختر اهوازی    دلم را گرفت به بازی....

گاهی با طنازی   گاهی با لجبازی....

مادرم گفت: چه خبره؟ اهسته تر..!!!

همه ان شب شاد بودند


امشب: 

مادر با تعجب:

چرا سر کار نرفتی؟

 چرا توی اتاق تاریک؟ 

چرا گریه می کنی؟


چرا به هم ریخته ای؟ پریشانی پسرم؟ پسرم کجا؟ 



مادر نگران برای اینکه کمی جو سنگین را عوض کند می گوید:

"چی شده؟ دختر اهوازی قهر کرده؟"


پسر نتوانست جلو بغضش را بگیرد ، سرش را برگرداند و رفت در خلوت دلگیر خود....


تبعید

امروز 

تبعیدم کردی

                 به خدا دلم می خواهد بمیرم


ای ارزویی که تمام رویاهایم را رنگ حقیقت بخشیدی 

                                                                        می خواهی بروی...؟!    تنهایم بگذاری...؟!


اما ای یگانه ی دنیای من

                            تو را به این دنیای گم شده می خوانم


من عشق را از تو فهمیدم

خدا را

زندگی را

باور را

صداقت، اعتماد ، زیبایی ، پاکی ...

حتی خودم را

از تو فهمیدم


امروز با اشک هایت چکیدم

امروز زیر افتاب : "نمی خوام" مصمم تو قبض روحم کرد و نفهمیدی


امروز گنجم را از دست دادم


و چه پوچ! حسودی ناچیز با گفتن کلامی...  تاخت بر هستی ما!!!


امروز، زیر افتاب، دیواری بین ما بود


و من از ان دیوار ترسیدم


امروز ... امشب.. فردا... فردا شب ... هر روز ... هرشب... از خودم متنفرم


می بارم و نمی بخشم خودم را


خدایااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا


یک لحظه .. فقط یک لحظه فکر نکردم ... این چه تاوانیست که باید تا اخر عمر ....


خدا اگه برش نگردونی باهات قهر می کنم


خدا ....  دوست دارم فریادت بزنمو بگمت که اگه بر نگرده دیگه نه من نه تو....


کم کم همراه اشک هایم 

                        از بهت بیرون می ایم...

بهتی تا بی نهایت...



سیانور

همین امروز ظهر بود که بسته سیانور را دستم گرفتم و چه عاشقانه نگاهش می کردم... راستی چرا خدا با پاره کردن برگ امتحان سر لج دارد؟

اگر کمی کوتاه می امد کار را یکسره می کردم

رسیدم- دوباره

دویدم

بیست و چند سال دویدم 

مگر که پیدایش کنم...


امروز با دستانی خالی و خسته

 مثل همیشه شب شد.

 به غروب که رسیدم 

از غم خبری نبود

اندیشیدم: چه خوب! ( وتنها چند ثانیه اندیشیدم)

 

من بودم و نبودم درست مثل غم که دیگر نبود


i feel that i 


Drowned in absurd

دستور زبان عشق


قیصر امین‌پور

                                                    

دست عشق از دامن دل دور باد!

می‌توان آیا به دل دستور داد؟

 

می‌توان آیا به دریا حکم کرد

که دلت را یادی از ساحل مباد؟

 

موج را آیا توان فرمود: ایست!

باد را فرمود: باید ایستاد؟

 

آنکه دستور زبان عشق را

بی‌گزاره در نهاد ما نهاد

 

خوب می‌دانست تیغ تیز را

در کف مستی نمی‌بایست داد

بیدارم نکنید

چک های برگشتی 

                  بیدارم نکنید

مادر و پدر رنج کشیده

                           بیدارم نکنید

قبض اب و برق و گاز

                           بیدارم نکنید

دنیای کثیف و ادم ها

                            بیدارم نکنید

طلب کار های نا مهربان

                            بیدارم نکنید


شما را به خدا

                     بیدارم نکنید


چشمانم را روی هم می فشارم گوشم را میگیرم و خدا خدا می کنم که : بیدارم نکنید


مگر من چقدر زنده ام؟ می خواهم زندگی کنم ! بس نیست این همه فشار؟

پس کو ارامش من؟ پس کی من برای من؟

اتا امروز من برای شما بود، بس نیست؟ بازش گردانید به خودم...


پ.ن: صدای "همه چی ارومه" را بلند می کنم، سر کار نمی روم، و یک صبح تا ظهر را روی تختم، در خیال به تمام ارامش ها چنگ می زنم ... افاقه نمی کند... چند ساعتی زار می زنم

درد

 نوازش کنان تن خسته ی درد را

می گریزم از خواب


به دنبال واژه ها رفتم تا ترس مسافر در خلوت شب


بی هوا عشق، تمام اندوه را در امتداد جاده چید


و رسیدم به بی کسی



راست

به من می گویند حقیقت همیشه همان چیزی نیست که می گویند.



به من بگویید: همیشه راست می گویید؟!


.............................................


من از خلوت انسان ها می گریزم........هراسانم





برگرفته از دوست عزیزhttp://ps-neghab.blogsky.com/#

هر

هر شب به پایان می اندیشم و

  هر صبح که می بینمت دلم می خواهد هرگز به پایان نرسیم...


شاید تا ابد اندوه

همیشه اول هر سخن یک شاید وجود دارد! خواه پنهان در رگ هر واژه!

شاید بشر هرگز از هیچ چیز اطمینان نیابد! حتی از قوانین نیوتون!


شاید وقتی که با یک جواب تلفن ندادن تمام دوست داشتن ها و عاشقانه ها سیاه می شوند، اصلا عشق وجود نداشته باشد!


شاید وقتی هزار بار عهد بسته ام و دل شکسته ام هنوز هم راه برگشتی باشد!


شاید طعم لب هایت را به قیمت شکستن دلی نازنین چشیده ام!


شاید آن لحظه که نفس هایمان شماره می شد، چشمانی مهربان می گریست!


کاش تمام دنیای واقعی هم با شنیدن یک "بی خیال" می شد هیچ!



دوست دارم گودزیلا

گودزیلا امشب توی ترمینال به این شلوغی و جلوی این همه چشم 

وقت خداحافظی که شد نتو نستی جلو خودت را بگیری و پریدی و بوسم کردی

گودزیلا تو اولین کسی بودی که وقت بدرقه عاشقانه دلم برات تنگ شد

گودزیلا حق با تو بود بدجوری جلو این زرد ها ضایع شدیم

گودزیلا دیگه شعرم نمیاد! 

دوست دارم گودزیلا

زود برگرد