دل نوشته های یک کولی

همچون کرگدن تنها به گا رفتم

دل نوشته های یک کولی

همچون کرگدن تنها به گا رفتم

یک دوست

یه پست داشتم که میگفت:

انچنان زار بگریم بگریم ... بگریم... که بمیرم... چقدر به شانه های یک دوست برای هق هق کردن نیاز دارم این بغض لعنتی داره خفه ام می کنه کسی نیست هرگز کسی نبوده "داشتن یک دوست" بزرگترین ارزوی من است ***

فقط یکی بود که اون هم رفت!

و این نیاز من دارد سرکش میشود


نظرات 6 + ارسال نظر
من جمعه 25 دی‌ماه سال 1388 ساعت 03:41 ب.ظ

سکوت دردناک ترین پاسخ به بیرحمی تو (سرنوشت) نیست...سکوت پاسخی ست تلخ، شاید صبر خدا به سر اید ...شاید صبر خدا به سر اید ولی ای کاش دوباره نخواهد گونه ای دیگر مارا به سکوت وا دارد............................من توی سکوتم تو رو مخفی می کنم که خدا دیگه نتونه تو رو ازم بگیره،... دیروز فقط من بودم و تو بودی و خدا ....
امروز اما امروز...من هستم و خدا.....و تو؟
میم من،تو در منی و این یعنی من خدا رو دور زدم و دیگه دستش به ما نمی رسه........میم من .....میم من.....اگه اشکام میریزه به خاطر اینه که دلم واسه خدا می سوزه که ما تونستیم دورش بزنیم.....میم من.......بلاخره من من با میم تو ما شد و ما 2 شدیم و این یعنی خیلی زیاد 2 تا.................................................................................................................................................................................................................................................................................................میم من..میم من ..تو در منی و هیچ کس نمی نونه غیر از این رو ثابت کنه...چون من اولین کسی هستم که سند میم اسمت رو به نام خودم زدم..............

[ بدون نام ] جمعه 25 دی‌ماه سال 1388 ساعت 03:50 ب.ظ

میم
کاشف قلبی که همه می گفتن از سنگ،عشق و احساس رو درک نمی کنه
کاشف روحی که تو دنیایی سیر می کرد که فقط اون بود و خدا
کاشف یه دیونه ای که برای ابراز احساساتش می گفت هی مو گودزیلایم
ایا اون کاشف بزر گیه؟

"کاشف تو " خود با فریاد های گودزیلا کشف شد...
نه... من تو را کشف نکردم... من بی عرضه تر از این حرف ها بودم... تو هم مرا....
این دست خدا بود که ما را کشف کرد و ارواح ما در بی نهایت عشق پیوند خوردند... و دست پنهان عشق در پس چشمان من و تو زنجیری بافت و قلب هامان را به هم گره زد....
میم بدون گودزیلا م ی م ی ر د .....

من جمعه 25 دی‌ماه سال 1388 ساعت 06:02 ب.ظ

سکوت دردناک ترین پاسخ به بیرحمی تو (سرنوشت) نیست...سکوت پاسخی ست تلخ، شاید صبر خدا به سر اید ...
شاید صبر خدا به سر اید ولی ای کاش دوباره نخواهد گونه ای دیگر مارا به سکوت وا دارد............................
من توی سکوتم تو رو مخفی می کنم که خدا دیگه نتونه تو رو ازم بگیره،...
دیروز فقط من بودم و تو بودی و خدا ....
امروز اما امروز...من هستم و خدا.....و تو؟
میم من،تو در منی و این یعنی من خدا رو دور زدم و دیگه دستش به ما نمی رسه........میم من .....میم من.....
اگه اشکام میریزه به خاطر اینه که دلم واسه خدا می سوزه که ما تونستیم دورش بزنیم.....
میم من.......بلاخره من من با میم تو ما شد و ما 2 شدیم و این یعنی خیلی زیاد 2 تا ......................................................................
......................................................................
......................................................................
......................................................................
.........میم من..میم من ..تو در منی و هیچ کس نمی نونه غیر از این رو ثابت کنه...
چون من اولین کسی هستم که سند میم اسمت رو به نام خودم زدم..............

من از تو 2 شدم...
میم تو دیگر خود نیست.. دیگر خود توست...
ما در رگ هر لحظه جریان داریم بدون "تا"
و منتظرت می مانم حتی بعد از مرگ
انچه در وجود ما برای همه غریبه بود من و تو را ما کرد ...
یگانه محبوب من خدا بود تا تو امدی و امروز تو را اینگونه می خوانم: محبوبم ... ای که هستی ام را رنگ بخشیدی...
تو همان پیچک ...
من همان پیچک... به هم پیچیدیم و فقط خدا می داند و من و تو که تا کجا رفتیم...
اما لحظه ی جدایی دیگر 2 نبودیم! یک "ما" بودیم... و چطور می خواهی یک را از هم جدا کنی؟

[ بدون نام ] شنبه 26 دی‌ماه سال 1388 ساعت 02:39 ق.ظ

میم من اگه یه روز غصه داشتی اگه یه روز حس کردی تنها ترینی اگه یه روز دیدی آخر خطی و منو ندیدی و نخواستی به من بگی به هر دلیلی،بدون با دستای خودت میم من رو از نون جدا کردی و دیگه منی وجود نداره،من با بوی تو با وجود تو با درک تو با حس تو منم.
میم من آبا ممکنه خدا نسبت به اون چیزی که خودش آفریده و اونو به دو نفر تقدیم کرده حسودی کنه وبخواد ازشون پسش بگیره ،بیاد وایسه بینشون که نتونن دیگه پیش هم باشن، فقط بتونن همدیگه نگاه کنن و منتظر باشن تا یه روزی واسه همیشه از هم جدا شن یا اینکه چشاشون روببندن و خدا رو کنار بزنن تا بتونن به هم برسن.خدا نمی دونه با اومدنش بین اونا عشقشون قشنگتر شده چون بوی حضور خدا رو گرفته.

میم من هر چند سقوط از پرتگاه اونم بدست یکی که روحت رو بهش دادی وحشتناکترین سقوط ولی نمی دونم چرا علاقم دست نخورده مونده، یه تکون حسابی خوردم و خدا رو صدا زدم،با این تکون خدا اومد بینمون نشست میم رو گذاشت اون طرف من رو گذاشت این طرف، خودش وایساد بینمون که دیگه نخوایم همدیگه رو از پرتگاههای وحشتناک پرت کنیم.
حالا یه سوال:خدا به عشق ما حسودی کرد یا از عشقی که خودش گذاشته تو وجودمون ترسید؟

[ بدون نام ] شنبه 26 دی‌ماه سال 1388 ساعت 02:40 ق.ظ

میم من آبا ممکنه خدا نسبت به اون چیزی که خودش آفریده و اونو به دو نفر تقدیم کرده حسودی کنه وبخواد ازشون پسش بگیره ،بیاد وایسه بینشون که نتونن دیگه پیش هم باشن، فقط بتونن همدیگه نگاه کنن و منتظر باشن تا یه روزی واسه همیشه از هم جدا شن یا اینکه چشاشون روببندن و خدا رو کنار بزنن تا بتونن به هم برسن.خدا نمی دونه با اومدنش بین اونا عشقشون قشنگتر شده چون بوی حضور خدا رو گرفته.

میم من هر چند سقوط از پرتگاه اونم بدست یکی که روحت رو بهش دادی وحشتناکترین سقوط ولی نمی دونم چرا علاقم دست نخورده مونده، یه تکون حسابی خوردم و خدا رو صدا زدم،با این تکون خدا اومد بینمون نشست میم رو گذاشت اون طرف من رو گذاشت این طرف، خودش وایساد بینمون که دیگه نخوایم همدیگه رو از پرتگاههای وحشتناک پرت کنیم.
حالا یه سوال:خدا به عشق ما حسودی کرد یا از عشقی که خودش گذاشته تو وجودمون ترسید؟

پادرا یکشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:06 ق.ظ http://padra.blogsky.com/

داشتن یک دوست بزرگترین نعمت روزگاره

این عصیانت بهتر از هرچیزی دوست واقعی رو نمایان میکنه

کم کم دارم به این فکر میکنم که شاید تنهایی بهترین دوست است!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد