دل نوشته های یک کولی

همچون کرگدن تنها به گا رفتم

دل نوشته های یک کولی

همچون کرگدن تنها به گا رفتم

چند  روز پیش بد که برایم یک لیوان خرید. روش نوشته بود -تو حالمو خوب میکنی- و بعد با کلی ذوق و شوق دادش به من. چشماش برق می زد. یه جوری نگاهم می کرد انگار تمام دنیاشم. نمیدونم من که خودم  توی دنیا هیچ جایی ندارم چطور شدم دنیای یکی دیگه. یه جورایی بعضی وقتا فکر می ککنم یکی دیگه نیست. انگار خیلی بهم نزدیکه. همین هم می ترسونتم. یه صداقت خاصی توی نگاهش هست. از اونها که هیچ جا پیدا نمیشه. وقتی به چشماش نگاه میکنم تا اعماق قلبشو می بینم. خیلی زلال و شفافه. توی این دوره زمونه که هیچکس نمیشه دید و شناخت برام عجیبه که چجوری این همه صاف مونده.بهش که فکر میکنم دلم می خوادش.  لیوانو که انتخاب کرد فروشنده گذاشتش توی یه پاکت. کلی طول کشید تا پیداش کنه. رفت سراغ یه کارتن بزرگ که پر از پاکت های مختلف بود. چند دقیقه ای داشت همه چیزو زیر و رو میکرد. بعد از ته کارتن یه پاکت کاغذی کوچک قهوه ای اورد بیرون. لیوانو گذاشت توش و درشو منگنه ککرد و داد بهمون. 

روی دیوار سمت چپ تخت خوابم. توی اناق یه چراغ دیواری هست که کلیدش به پایین تختم نزدیکه. شبها اگه بخوام تو تختم بیدر بمونم  معمولا اونو روشن میککنم. چون بعد خاموش کردنش راحته. هرچند که اکثر شبها یی که روشنش میکنم یا تا صبح بیدارم یا همونجوری با چراغ روشن خوابم میبره. البته نورش هم خیلی زیاده. همیشه توی چشممه.

امشب که اومدم روشنش کنم گوشه اتاق چشمم افتاد به همون پاککت خالی لیوان. برداشتم و گذاشتمش سر لامپ  روی دیوار کنار تختم. دقیقا اندازش بود. فضای اتاق قرمز و قهوه ای ملایمی شد. بعد یکدفعه همه چیزو  خون آلود تصور کردم. انگار وقتی که قلبمو در میارم از توی سینه ام و خونم همه جا رو رنگ میککنه. به نظرم زیبا اومد. ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد