دل نوشته های یک کولی

همچون کرگدن تنها به گا رفتم

دل نوشته های یک کولی

همچون کرگدن تنها به گا رفتم

دریچه

شراب دریچه ایست به خویشتن 

معنای واقعی و پنهان ‌بوودن در انتهای مستی قابل رویت است

میبینمت ای خود خودم 

واقعیت فراموش شده پشت نقاب روزمرگی  

و ان ظاهر دروغ الوده و کویف دیانت جیست که خداوند خیالیتان دوستش دارد؟ 

چرا حقیقتتان را در اوج مستی نمیپسندد؟

چرا ریا و دروغ و تظاهرتان را میپسندد؟!

در گذار یک لحظه از طلوع بودن بر افق پوچی تا غروب ناشیانه عمر 

پنهان  کنیم شوق نوشیدنمان را برای  چه کسی یا چه چیزی؟!؟ 

برای جهلی دبش 

برای نقابی  پوسیده

برای...

تردید

لحظه های تلخ بودن 

پوچی ای که باید به رسمیت شناخت


هبوط باور از اشرف مخلوقات به خلنواده میمونها شهامت می خواهد

حقیقت همیشه تلخ فانی بودن 

بوودنی به کوتاهی فاصله دو نیستی 

فاصله ای در حد هیچ

بودنی به وسعت یک توهم

خالی ام 

به اندازه خالی شدن از باور های سی ساله در شب تولد سی سالکی

در فریبی بزرگ 

سی سال با باور خدایی خیالیی در خیالی واهی دست و پا زدیم

در دودلی یک قمار 

تردید بودن

شروعی دوباره

از دیار ملیت و مذهب  ذهنم می گریزم
وابستگی ها اما طنابی است بر دست و پای قلب مغروقم
نفس کم اورده ام