دل نوشته های یک کولی

همچون کرگدن تنها به گا رفتم

دل نوشته های یک کولی

همچون کرگدن تنها به گا رفتم

کرگدن ها هم عاشق می شوند

قدیم به تمام کرگدن ها و دم جنبانک های دنیا




کرگدن گفت: نه، امکان ندارد. کرگدن ها نمی توانند با کسی دوست بشوند.
دم جنبانک گفت: اما پشت تو می خارد. لای چین های پوستت پر از حشره های ریز است. یکی باید پشت تو را بخاراند. یکی باید حشره های تو را بردارد.
کرگدن گفت: اما من نمی توانم با کسی دوست بشوم. پوست من خیلی کلفت است. همه به من می گویند پوست کلفت.
دم جنبانک گفت: اما دوست خوبم، دوست داشتن به قلب مربوط می شود نه به پوست
کرگدن گفت: ولی من که قلب ندارم، من فقط پوست دارم.
دم جنبانک گفت: این که امکان ندارد، همه قلب دارند.
کرگدن گفت: کو، کجاست؟ من که قلب خودم را نمی بینم.
دم جنبانک گفت: خب، چون از قلبت استفاده نمی کنی، قلبت را نمی بینی. ولی من مطمئنم که زیر این پوست کلفت یک قلب نازک داری.
کرگدن گفت: نه، من قلب نازک ندارم، من حتماً یک قلب کلفت دارم.
دم جنبانک گفت: نه، تو حتماً یک قلب نازک داری، چون به جای اینکه دم جنبانک را بترسانی، به جای اینکه لگدش کنی، به جای اینکه دهن گشاد و گنده ات را باز کنی و آن را بخوری، داری با او حرف می زنی.
کرگدن گفت: خب، این یعنی چی؟ دم جنبانک گفت: وقتی که یک کرگدن پوست کلفت، یک قلب نازک دارد یعنی چی؟ یعنی اینکه می تواند دوست داشته باشد، می تواند عاشق شود.
کرگدن گفت: اینها که می گویی یعنی چه؟
دم جنبانک گفت: یعنی. . . بگذار روی پوست کلفت قشنگت بنشینم، بگذار... 
کرگدن چیزی نگفت. یعنی داشت دنبال یک جمله ی مناسب می گشت. فکر کرد بهتر است همان اولین جمله اش را بگوید. اما دم جنبانک پشت کرگدن نشسته بود و داشت پشتش را می خاراند. داشت حشره های ریز لای چین های پوستش را برمی داشت. کرگدن احساس کرد چقدر خوشش می آید! اما نمی دانست از چی خوشش می آید.
کرگدن گفت: اسم این دوست داشتن است؟ اسم این که من دلم می خواهد تو روی پشت من بمانی و مزاحم های کوچولوی پشتم را بخوری؟
دم جنبانک گفت: نه، اسم این نیاز است، من دارم به تو کمک می کنم و تو از این که نیازت بر طرف می شود احساس خوبی داری. یعنی احساس رضایت می کنی، اما دوست داشتن از این مهم تر است
کرگدن نفهمید که دم جنبانک چه می گوید. روزها گذشت، روزها، هفته ها و ماه ها و دم جنبانک هر روز می آمد و پشت کرگدن می نشست. هر روز پشتش را می خاراند و هر روز حشره های کوچک مزاحم را از لای پوست کلفتش برمی داشت و کرگدن هر روز احساس خوبی داشت.
یک روز کرگدن به دم جنبانک گفت: به نظر تو این موضوع که کرگدنی از اینکه دم جنبانکی پشتش را می خاراند و حشره های مزاحمش را می خورد احساس خوبی دارد، برای یک کرگدن کافی است؟
دم جنبانک گفت: نه، کافی نیست. 
کرگدن گفت: درست است کافی نیست. چون من حس می کنم چیزهای دیگری هم دوست دارم. راستش من بیش تر دوست دارم تو را تماشا کنم.
دم جنبانک چرخی زد و پرواز کرد، چرخی زد و آواز خواند، جلوی چشم های کرگدن. کرگدن تماشا کرد و تماشا کرد و تماشا کرد، اما سیر نشد. کرگدن می خواست همین طور تماشا کند. کرگدن با خودش فکر کرد این صحنه قشنگ ترین صحنه ی دنیاست و این دم جنبانک قشنگ ترین دم جنبانک دنیا و او خوشبخت ترین کرگدن روی زمین. وقتی که کرگدن به اینجا رسید احساس کرد که یک چیز نازک از چشمش افتاد.
کرگدن ترسید و گفت: دم جنبانک، دم جنبانک عزیزم، من قلبم را دیدم. همان قلب نازکم را که می گفتی! اما قلبم از چشمم افتاد. حالا چه کار کنم؟
دم جنبانک برگشت و اشک های کرگدن را دید. آمد و روی سر او نشست و گفت: غصه نخور دوست عزیز، تو یک عالم از این قلب های نازک داری.
کرگدن گفت: راستی، اینکه کرگدنی دوست دارد دم جنباکی را تماشا کند و وقتی تماشایش می کند قلبش از چشمش می افتد، یعنی چه؟
دم جنبانک چرخی زد و گفت: یعنی اینکه کرگدن ها هم عاشق می شوند! 
کرگدن گفت: عاشق یعنی چه؟
دم جنبانک گفت: یعنی کسی که قلبش از چشم هایش می چکد. 
کرگدن باز هم منظور دم جنبانک را نفهمید. اما دوست داشت دم جنبانک باز حرف بزند، باز پرواز کند و او باز هم تماشایش کند و باز قلبش از چشم هایش بیفتد. کرگدن فکر کرد اگر قلبش همین طور از چشم هایش بریزد، یک روز حتماً قلبش تمام می شود.
آن وقت لبخند زد و با خودش گفت: من که اصلاً قلب نداشتم، حالا که دم جنبانک به من قلب داد چه عیبی دارد؟! بگذار تمام قلبم را برای او بریزم.
او دیگر عاشق شده بود .

نظرات 2 + ارسال نظر
سیامک سالکی یکشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 08:22 ب.ظ http://tighoabrisham.blogsky.com

سلام.
سال نو مبارک.
سالی سرشار از موفقیت و شادکامی و بهروزی توام با سلامتی و عافیت براتون آرزو میکنم.
خوشحال میشم سری به وبلاگ من بزنید.
موفق باشید.

سینا چهارشنبه 12 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 01:34 ق.ظ http://ermes3.blogskay.com

بطور اتفاقی از ئبلاگهای بروز شده اومدم اینجا
مرسی ! قشنگ بود مرا یاد (شازده کوچولو ) نوشته (آنتوان دوسنت اکزو پری ) انداختی !
خوشحال شدم موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد