دل نوشته های یک کولی

همچون کرگدن تنها به گا رفتم

دل نوشته های یک کولی

همچون کرگدن تنها به گا رفتم

من کرگدن نبودم، من کرگدن شدم

حقیقت چیری نیست که وجود داشته باشد.

انقدر دروغ وجود دارد 

انقدر حقیقت هایی که بر پایه دروغ ساخته شده اند

و انقدر حقیقت های نیمه کاره که از صد دروغ بدترند

انهایی که چنان محکم دروغ های شاخ دار می گویند که گویی خودشان عین حق هستند!

و دقیقا انجا که به صداقت کسی ایمان می اوری، درست در همان لحظه است که کائنات قدرت نمایی میکنند و تو به اشتباه غمناک خود پی میبری.

پدرم به من اموخت که دروغ نگویم. و مادرم به من یاد داد که برای حق باید جان داد. و باور دینی من این بود که "همه خوبند. مگر اینکه خلاف ان ثابت شود."

و من شاد و مسرور از این دنیای زیبا ، به میان مردم رفتم به میان هموطنانم. و همیشه سود دیگران را به سود خود ارجح دانستم که مبادا خاطری از من ازرده شود.

و انقدر فریب خوردم و از نیت پاکم سو استفاده شد که من هم مثل خودشان شدم. حال میدانم که:

هرگز نباید راست بگویم، دروغ و نیرنگ رمز زندگی و بقا هستند، همه ی انسان ها بد هستند و هیچ کس بی دلیل خوبی نمیکند مگر برای سو استفاده ی شخصی خود، حال باور دارم که در این زمین تنها ی تنها هستم و باور دارم که اعتماد کردن به معنای شکست خوردن است. می دانم که باید رفت. و همچون کرگدن تنها باید رفت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد