دل نوشته های یک کولی

همچون کرگدن تنها به گا رفتم

دل نوشته های یک کولی

همچون کرگدن تنها به گا رفتم

- تو از اون متنفری؟

-نه.

-پس هیچ وقت واقعا عاشقش نبودی.

-من هنوز هم عاشقشم.

-ولی چطور؟ این ممکن نیست اون به تو خیلی بد کرد. 

- اما من دوستش دارم. خیلی زیاد. فقط نمی خوام دیگه باهاش باشم.

- نفرینش نمیکنی؟ اخه ببین از هر لحاظ در سطح تو نبود!

- نه نفرین نمیکنم. برعکس دعا می کنم براش.

-(با چهره ای سر شار از شگفتی میپرسد) دعا می کنی؟

-دعا می کنم که یه روزی بفهمه.

- بفهمه؟!!؟!

- معنی عشق را بفهمه. و بفهمه که عشق من نمونه نداشت. و دعا می کنم که یه روزی برسه که بفهمه چی به پاش ریختم و قدر ندونست...

- تو دیوانه ای!

- می دانم.


سحر، خره دلش برات تنگ شده.



یکی دیگه داره خودش را هل میده توی زندگیم. 

بیا و برگرد. راهش نده. این دل و این زندگی مال تو هست. کجا ولشون کردی و رفتی؟ نمیگی دزد بیاد و خونه را بزنه؟ مگه من یه تنه تا کی می تونم جلوی در را بگیرم؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد