به احتمال زیاد دیوونه شدم. افسردگی شدید...!
اونقدر عاشق این کیبردم شدم که لمس کردن دکمه هاش را از لمس کردن دست های لطیف و سفید دوست دختر خوشگلم بیشتر دوست دارم!!!
چشم هام را میبندم دستهام را اروم روی کیبردم میکشم... همه منظم و یک شکل هستند... به فاصله های برابر... انگشتانم شروع میکنند و با ریتمی خاص تمام احساسم را به کیبردم میگویند. به رازداری اش ایمان دارم. تازه! او تنها کسی است که دستانم را که میگیرد تمام حرف هایم را می فهمد! همیشه هم درکم میکند. هرگز میان سخنم نمی دود یا بعد ها بی کسی ام را به رخم نمی کشد. به راستی که دوستش دارم. برای با او بودن نیازی نیست که از پلیس و گشت ارشاد بترسم. همیشه برای عشق بازی با دستانم اماده است. پریود هم نمی شود! به راستی که دوستش دارم. به راستی...
سلام دل ـزاد کولی....خوبی عزیزم؟
ممنون از لطفت و از اینکه مرا مورد مهر و محبت قرار دادای.
نه عزیز تمام نوشته ها و متن های وبلاگم از خودمه... از جایی دیگه کپی نکردم... حاصل تمام احساس و هیچ احساس
دوست خوبم در وبلاگم نوشته ای:::
""این وبلاگ و این نوشته ها برای مخ زدن چند تا دختر باشه! شاید هم دنه! اصلا به من چه"""
پاسخ>> نه گلم... تنها موجوداتی که با آنان راحت نیستم دختران جامعه ایرانی هستند و تا کنون رابطه چندانی با این قشر برقرار نکردم....
هرگز نوشته ای را برای تحریک یا جذب یک دختر نمی نویسم که اگر این گونه نباشد هرگز خود را نخواهم بخشید.
در ضمن لمس کردن رو بسیار خوب اومدی
البته غر هم نمیزند!
بی خیال بابا
راس میگی