دل نوشته های یک کولی

همچون کرگدن تنها به گا رفتم

دل نوشته های یک کولی

همچون کرگدن تنها به گا رفتم

در ان لحظه های سرشار از...

در ان لحظه های سرشار از احساس بود که پرسیدم:

تعریفت از دوستی و دوست داشتن چیست؟

گفت: خب هیچی دیگه دو نفر یه مدت با هم خوش می گذرونن بعد هم میرن.

گفتم: همین؟؟؟!!!

گفت : "خب... اره... من فقط شادی هامو با تو قسمت می کنم و غم هام می مونه برای خودم، اما برای تو سنگ صبورم، همدم غم و شادی و نگرانی هات هستم. مرحم دردات هستم."


باز هم اشک ها امانم را بریدند: سرش فریاد زدم: تو حق نداری با خودت این کار را بکنی! تو داری خودت را نابود میکنی...


و او با چشمانی که غم را نمی توانست در اعماقش پنهان کند لبخند زد و مثل همیشه با چند کلمه مرا هم خنداند....


می دانستم که تصمیمش را گرفته فقط می خواست لحظه های اخر هم مثل گذشته خوب باشد و مرا خوش حال کند...

نظرات 1 + ارسال نظر
زهرا پنج‌شنبه 21 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 08:33 ق.ظ http://www.barunzadeh.blogfa.com

سلام...

زیبا بود اما دلم گرفت...

اپم تونستی بیا...

سلام ممنون که اومدی
خیلی دوست داشتم بیام اما malware داشت وبلاگت نتونستم بیام تو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد