دل نوشته های یک کولی

همچون کرگدن تنها به گا رفتم

دل نوشته های یک کولی

همچون کرگدن تنها به گا رفتم

داستان کوتاه (نوشته خودم)

دستانم را گرفت و گفت: می خواهی با هم دوست باشیم؟


سرم را به نشانه تایید تکان دادم


...


گفتم: این همه پسر تو زندگی تو چکار می کنند؟


گفت: ما فقط با هم دوستیم، 

اونها مثل برادر های من هستند

و تو باید با این قضیه کنار بیای...!


گفتم: من اینجوری نمیتونم ، اگه قراره با هم باشیم ،باید با بقیه برات فرق داشته باشم.


گفت: فرق تو اینه که دوستت دارم


....


لبانش را که بوسیدم گفت: تو اولین کسی هستی که می بوسمش!

 

باورم شد.

 اما لحظه های بعد که باز هم گفت: ما فقط با هم دوستیم.

 انگار اتشی بود که به دلم می زدند!


....


در اغوشش گرفتم 

با هم زندگی کردیم


باز هم گفت: ما فقط با هم دوستیم


و می دانستم که این جمله یعنی: حق نداری از دیگر پسر های زندگی من بپرسی. یعنی: من فقط لحظاتی مال تو هستم که در کنارتم! یعنی: تو حق نداری نگرانم باشی....


...


اما او برای من یک دوست نبود، یک دنیا بود، و کسی که تمام اولین هایم را با او تجربه کردم. 

یک روز خواستم تلافی کنم گفتم: تو فقط برای من یک دوستی.

اشک در چشمانش حلقه زد و غذایی که دهانش کرده بودم را بیرون ریخت!


...


رفتیم....


رفتیم تا هم آغوشی...


و باز گفت: تو فقط برای من یک دوستی!!!


یادم به حرف هایش افتاد که: 

"من تامجردم می خوام همه جور دوست داشته باشم و همه جور دوستی را تجربه کنم"


حرف هایش که می گفت: تو تمام اولین های منی و قبل از تو با هیچ کس نبوده ام هنوز در ذهنم پشتک می زند...


از خودم می پرسم:

  مرز دوستی و عشق را کجا می داند؟  

دیوار های وفاداری را در چند کیلومتری خود ساخته است؟


                                          یادم به این افتاد: من فقط یک دوست بودم!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد