دل نوشته های یک کولی

همچون کرگدن تنها به گا رفتم

دل نوشته های یک کولی

همچون کرگدن تنها به گا رفتم

حرفهای ما هنوز ناتمام ...


تا نگاه می کنی،

وقت رفتن است باز هم همان حکایت همیشگی! 


پیش از آنکه با خبر شوی لحظه عزیمت تو ناگزیر می شود


 آی ...

  ای دریغ و حسرت همیشگی! 



ناگهان چقدر زود دیر می شود

نظرات 3 + ارسال نظر
uncreated شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:10 ب.ظ

منم جز فضای تاریخی اصفهان به هیچ چیزش علاقه ندارم!
سهم من از هم بستر قصه ی همان مرغان مهاجری ست که فقط می گذرند...
کفر می گویم از گفته ی خود دلشادم حکایت آب نما همان است که تو گفتی...
بودن یا نبود مرغان مهاجر مهم نیست! مهم این وجود آب نماست که در دست باد است و نوازشگر مرغان مهاجر! و نمی رسد به آسمان انگار و باز برمی گردد به بستر خویش... و باز بالا و بالا و بالا و سقوط!
(خصوصی)
نظراتت رو که قید نمیشه خصوصی تایید کنم؟

بابک چهارشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 06:58 ب.ظ http://pouls.blogsky.com

این شعر رو یه جایی خوندم، فک کنم تو یه کتابی بود مال شاعران و ادیبان مازندران و گلستان، مال نشر چشمه یا مروارید بود.

نمیدونم. این را یک دوست برام نوشته بود و من هم چون خیلی دوستش داشتم اینجا نوشتم

خود کولی دیوانه ام!!! پنج‌شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 06:56 ب.ظ http://Gitan.blogsky.com

راستی اگر که دقت کنی متوجه میشی که در دسته ی نقل قول ها قرار داره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد