دل نوشته های یک کولی

همچون کرگدن تنها به گا رفتم

دل نوشته های یک کولی

همچون کرگدن تنها به گا رفتم

هر بار که بی رحمانه دلم را میشکنی به خودم می گویم دیگر غرورم را زیر پا نمیگذارم. فراموشش خواهم کرد

و بعد هربار که میبینمت تمام عهد هایی که با خود کرده بودم را فراموش میکنم

چیزی از تو در من جاری میشود که تمام افکارم را اب میکشد چیزی انگار خواستنی مهار نشدنی انگار خواهشی رد نشدنی تمام وجودم را می گیرد

نیازی از تو در من هست که هویدا میبینیش و از حجمش میترسی

و من همان را در زلال نگاهت به تماشا مینشینم و بیش از بیش خودم را در گردنه های مرتفع داشتنت گم میکنم

تو همانی که چشمه های خشکیده شعر را در  اعماق قلبم دوباره جاری ساختی

انچه از من میترواد

این خواهش

این نیاز

این حجم وسیع و ترسناک عشق و خواستن

همه و‌همه از تو نشئات گرفته است

دستانم را بگیر تا با هم به سرزمین ناشناخته عشق قدم بگذاریم

بگذار در کشاکش  جاده های زندگی دستانت را بگیرم و با هم بگذریم و با هم برسیم

فقط کافیست اجازه دهی تا پشت به پشتت ، شانه به شانه ات، دست در دستت تمام بالا و پایین زندگی را بپیمایم و نگذارم خم به ابرو اوری


تو چه خوب تمام بدیهایم را لیست کرده ای و چه جالب که از کفه دیگر ترازو تمام خوبیهایم را برداشته ای


بگذار از این حجم  گسترده احساس یک جام بنوشیم. 

بگذار با احتیاط تمام یک قدم  تنها یک قدم به جلو برداریم

فرار جز افسوس نتیجه ای نخواهد داشت!


شاید امروز کثیفی ها ی پنجره را ببینی ولی فردایی نزدیک دلت برای تمام جزیات ان منظره تنگ خواهد شد و دیگر هیچ پنجره ای برایت پنجره نخواهد شد

شاید دیگر هر پنجره ای را که بگشایی با ارزو و تصور همان منظره بنگریش! 

شاید بهتر باشد یک چهارپایه زیر پاهایت بگذاری  روی پنجه هایت بلند شوی و کمی سرک بکشی! شاید در انطرف مبهوت زیبایی هایی شدی که  پشت کیفی های پنجره پنهان شده بودند! 

 

شاید! شاید هم نه! 

اما کافیست فقط به این بیاندیشی که مگر کمی بیشتر نگاه کردن و جستجو گری چه ضرری دارد!؟ بیشتر دقت کن...


نظرات 1 + ارسال نظر
anonymous سه‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1396 ساعت 10:24 ب.ظ

و روح او آنقدر کوچک است که قدرت پذیرش آنهمه عشق و محبت را ندارد...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد