دل نوشته های یک کولی

همچون کرگدن تنها به گا رفتم

دل نوشته های یک کولی

همچون کرگدن تنها به گا رفتم

قلب ۱

قلب لعنتی در سینه ام زیادیست

درد میکند 

می سوزد

حجم دردی که به دوش میکشد از سینه ام بزرگتر است

چند قدم تا اشپزخانه بیشتر راه نیست. کشو را باز میکنم و ان چاقوی تیز و بزرگ را بر میدارم. همانکه مادرم همیشه با ان مرغ و گوشت تکه می کند

باید جایی را پیدا کنم که وقتی چاقو را در سینه ام فرو میکنم کثیف کاری نشود. نباید مادرم برای پاک کردن خون ها به زحمت بیفتد. خون که می ماند و خشک میشود لکه می شود. لکه اش به سیاهی می زند. سخت هم پاک می شود. ان هم خون من. خون من نه تنها پر از درد و دود و مشروب است. بلکه نجس هم هست. اخر من کافر شده ام. مدتهاست که فهمیدم خدا فقط یک فریب بوده! اما مادرم نماز می خواند. به طاهر و نجسی اعتقاد دارد. نباید خانه اش نجس شود. باید وجود نجسم را از خانه اش ببرم. بودنم ازارش می دهد. همینکه جلو چشمانش هستمم عذاب میکشد. چیزی نمیگه اما از نگاهش پیداست. بروم حمام ؟ حمام خوب است. همه چیز راحت پاک می شود. حتی کله پاچه را هم انجا پاک میکنند. هرچند من از کله پاچه بیزارم به نظرم کاری غیر انسانیست. و وقتی این کار را میکنند من تا چند روز حمام نمیروم. انقدر که خودم بوی کله پاچه بگیرم. یعنی دییدن سینه شکافته من برایش درد ناک تر است یا گوسفند؟. هرچه باشد گوسفند حلال گوشت است. خونش پاک است. دلش را هم کباب می کنند و می خورند. اما خون من ناپاک است. نجس است.  دل من خوردنی نیست. سیاه و کبود است. درد دارد. نمی شود.... باید راه دیگری پیدا کنم. اصلا درون خانه نمیشود از این کارها با خودم بکنم. باید جایی بروم که مادرم نبیند. یا حتی اصلا نفهمد. خوبیش به این است که هرچقدر هم که خانه نیایم نگران نمیشوند. عادت دارند که نباشم. کلا نبودنم عادیست. حتی زندگی هم مرا نادیده میگیرد. انگار که نیستم. یا نبودم. شاید هم اصلا نیستم. کی میدونه؟!  

اما اول باید راهی پیدا کنم که سینه ام را بشکافم. پوست و گوشت را راحت می شود برید. اما قفسه سینه را به این راحتی ها نمی شود شکافت! همیشه کار به استخوان که می کشد سخت می شود!! 

از پشت هم نمیشود! حتی اگر سرم ۳۶۰ درجه می چرخید و شانه و بازوانم را هم ۱۸۰ درجه می چرخاندم باز هم این دنده های لعنتی تا ستون فقراتم ادامه داشتند.  

اینگونه نمیشود. باید از شر این قلب لعنتی راحت شوم. مرگ یک بار شیون هم یک بار. اینگونه که نمیشود. عضو اضافی را باید برید و در اورد و قطع کرد و انداخت دور.  چه ختنه گاه باشد چه قلب و چه یک جوش چرکی روی باسن!

قلب من اضافیست. باید بیندازمش دور. شاید هم بدهم گربه ها و سگهای ولگرد بخورند. انها طاهر و نجسی نمیکنند. هرچه باشد می خورند. هرچند معمولا سوسیس و کالباسهای ایرانی را بو میکنند و نمی خورند. اما هرچه باشد قلب من تازه است. باید تا وقتی هنوز می تپد بیندازم جلوشان. لااقل اینگونه شکمشان را سیر میکنند. اما نکند مسموم باشد؟ فکر میکنم که مسموم است. اگر سالم بود که خودم نگهش میداشتم. زبان بسته ها گناه دارند. حیوان ازاری در ذهن کافر من نمیگنجد. کار همانهاست که خدایشان کفته سگ نجس است. من خودم را قاطی بازی انها نمیکنم. به ریسکش نمی ارزد. خوبیت ندارد پشت سر مرده ام بگویند مسلمان بود. 

مسلمانها ادمهای خوبی نیستند. من دوستشان ندارم. اصلا اسم ادم برایشان زیادیست. انگار اصلا قلب ندارند. فکر هم ندارند. بعضی وقتها میترسم اگر قلبم را در بیاورم و دور بیندازم ممکن است مسلمان شوم. از این فکر چهار ستون بدنم میلرزد. ولی من فکر دارم ! غیر ممکن است مثل این زامبیها شوم. 

(ادامه دارد)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد