دل نوشته های یک کولی

همچون کرگدن تنها به گا رفتم

دل نوشته های یک کولی

همچون کرگدن تنها به گا رفتم

قلب۴

بس است دیگر. از این ویروسها نوشتن و اندیشیدن بهشان کافی است. استرس های زیادی به من وارد میکند این قلب بیمار. 

با مسلمانها ریستن حس پوچی است که تمام زندگی ات را فلج میکند. 

اخ باز هم‌ تیر کشید. شبها نمی خوابم. مدتهاست. روزها به تخت و بالشم پناه میبرم. چشمانم را میبندم و می خوابم. تمام طول روز را ازشان فرار میکنم. شب که میشود. وقتی همه به لانه هایشان فرار میکنند. من ارام‌ ارام از ازلت اتاقم به تنهایی شهر سرک میکشم. من و درختان و نیمکت های خالی پارک   انقدر خوب است این شبها که گاهی وسوسه ام میکنند با همین قلب ادامه دهم. اما من تسلیم این سراب ارامش نمیشوم. بالاخره خودم را از شرش راحت میکنم. 

زیاد فریب خورده است. باز هم فریبم میدهد اگر هرچه سریع تر درش نیاورم. شاید همین نیمکت پارک هم خوب باشد. یکی از همین شبها سینه ام را میشکافم. روی میز سنگی کنار پارک میگذارمش. و می روم. صبح حتما ادمها که بیدار شوند به دورمیز سرخ و قلب سیاهم معرکه میگیرند. اما شاید تا صبح انجا نماند شاید این گربه های معصوم بخورندش و بیمار شوند. ممکن هم هست جیگرکی دست فروش کنار پارک برش دارد و تکه اش کند و به جای دل گوسفند بفروشد! مسلمانها از اینکارها زیاد میکنند. سیخی چهار تومن! با چهار تکه کوچک سر هر سیخ تقریبا صد هزار تومن هم کاسب میشود! البته ممکن است انها هم مسموم شوند. بعد مجبور شوند قلبشان را در بیاورند. اما به گمانم این جماعت قلب نداشته باشند. نباید تاثیری رویشان داشته باشد. وای به ریسکش نمی ارزد. اگر یکی هم بمیرد انوقت تحت پیگرد قرار میگیرم. بعد سر و کارم با سگهای ولایت فقیه است! اصلا به ریسکش نمی ارزد. اصلا! باید فکر دیگری کنم. باید طوری از شر قلبم خلاص شوم که هیچ احتمالی برای گرفتار این جماعت شدن نداشته باشد. 

ادامه دارد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد